رخشانی

لغت نامه دهخدا

رخشانی. [ رَ / رُ ] ( حامص ) حالت رخشان. صفت رخشان. رخشندگی. درخشندگی. تابناکی. تابندگی. تلألؤ. لمعان.درخشانی. بریق. براق. ( یادداشت مؤلف ):
فروتر ز کیوان ترا اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.ابوشکور بلخی.دوان شد به بالین او اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.فردوسی.خواجه و سید سادات رئیس الرؤسا
همچو خورشید به بخشندگی و رخشانی.منوچهری.سالها باید که تا ازآفتاب
لعل یابد رنگ و رخشانی و تاب.مولوی.و رجوع به رخشان شود. || صیقلی. ( یادداشت مؤلف ).

جمله سازی با رخشانی

چراغ محفل ایمن علی موسی جعفر که از دودش گل خورشید را بخشید رخشانی
ده رخشانی، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان هیرمند در استان سیستان و بلوچستان در ایران است.
تا صبا طرف نقاب از روی رخشانی شکست از خجالت هر طرف رنگ گلستانی شکست
اعاده امنیت فیلمی سینمایی به کارگردانی حمید رخشانی ساخته شده در سال ۱۳۷۴ است.
رخشانی، روستایی از توابع بخش مرکزی در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
تا ز تاریکی همواره نشان دارد ابر تا ز رخشانی همواره اثر دارد خور
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گواد یعنی چه؟
گواد یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز