دو بادام. [ دُ ] ( اِ مرکب ) کنایه است از دو چشم. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ): چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را بدین نالان کند دل را بدان رنجان کند جان را من از مژگان بیارایم به مروارید مرجان رخ چو از سی و سه مروارید بردارد دو مرجان را.قطران تبریزی ( از انجمن آرا ).
فرهنگ فارسی
کنایه است از دو چشم.
جمله سازی با دو بادام
در ماتم این شه همه بر چهر منوّر کردند روان لؤلؤ لالا ز دو بادام
چو سُرخ دید دو بادام من ز خون جگر گشود لب به سخن آن نگار پسته دهان
خواهم که کشم پیش دو بادام تو خود را سلطان دو به یک مرتبه، فرمان ز که پرسم؟
بستد ز من آن پسته دهن دل به دو بادام از پسته و بادام که سازد به از او دام
بگفت این و از هر دو بادام مست به پیکان همی سفت دُر بر جمست
صبا از شاخ بادام اندرین فصل گل افشاند سحرگاه از دو بادام