دو بادام

لغت نامه دهخدا

دو بادام. [ دُ ] ( اِ مرکب ) کنایه است از دو چشم. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ):
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نالان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من از مژگان بیارایم به مروارید مرجان رخ
چو از سی و سه مروارید بردارد دو مرجان را.قطران تبریزی ( از انجمن آرا ).

فرهنگ فارسی

کنایه است از دو چشم.

جمله سازی با دو بادام

در ماتم این شه همه بر چهر منوّر کردند روان لؤلؤ لالا ز دو بادام
چو سُرخ دید دو بادام من ز خون جگر گشود لب به سخن آن نگار پسته دهان
خواهم که کشم پیش دو بادام تو خود را سلطان دو به یک مرتبه، فرمان ز که پرسم؟
بستد ز من آن پسته دهن دل به دو بادام از پسته و بادام که سازد به از او دام
بگفت این و از هر دو بادام مست به پیکان همی سفت دُر بر جمست
صبا از شاخ بادام اندرین فصل گل افشاند سحرگاه از دو بادام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس