روزگار

روزگار

روزگار به معنای زمان، دوره یا دوره‌ای است که عمر یا عملکرد شخص یا چیزی به طور کلی در آن قرار دارد. این اصطلاح بیشتر به معنای گذشته یا زمانی مشخص از زندگی یا تجربه اشخاص استفاده می‌شود. همچنین به معنای سرگرمی، شادی و خوشی است.

  • از صرف روزگار مجوی ای مجیر هان چیزی که او به هیچ گرانمایه آن نداد
  • از روزگار باد تو را صد هزار شکر ای صد هزار جان همه پیوند جان تو
  • شد صرف در هوا و هوس روزگار ما غافل ز پیک مرگ که می‌آید از قفا
  • دست امید در تو زدم از برای آنک باشد که بر سرم ننهد روزگار پای
  • سپهر منت این اصطناع بر گیرد ستاره قیمت این روزگار بشناسد
     

لغت نامه دهخدا

روزگار. ( اِ مرکب ) از: روز + گار. ( از غیاث اللغات ) در پهلوی روچکار مجموعه ایام. ( فرهنگ فارسی معین ). ایام. زمان. وقت.( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) مدت

فرهنگ معین

(زِ ) [ په. ] (اِمر. ) ۱ - دوره، عصر. ۲ - دنیا. ۳ - زمان، وقت.

فرهنگ عمید

۱. گیتی، دنیا، زمانه. عصر.
۲. زمان، وقت: سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل / بیرون نمی توان کرد الاّ به روزگاران (سعدی۲: ۵۳۰ ).
۳. [قدیمی، مجاز] عمر.
* روزگار بردن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز]
۱. روز گذراندن، وقت گذراندن، سپری کردن روزهای عمر.
۲. زندگی کردن.
۳. صبر کردن.
۴. تٲخیر کردن.
* روزگار یافتن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] فرصت پیدا یافتن.

فرهنگ فارسی

گیتی، دنیا، زمانه، عصر، روزگاران جمع
( اسم )۱ - مجموعه روزها ایام. ۲ - دنیا جهان گیتی زمانه. ۳ - زمان وقت دوره: روزگار جوانی روزگار پیغمبر اسلام ( بمعنی اخیرلازم الاضافه ).
مرکب از روز باضافه گار. ایام. زمان وقت. مدت.

فرهنگ اسم ها

اسم: روزگار (پسر) (فارسی) (تلفظ: rozegar) (فارسی: روزگار) (انگلیسی: rozegar)
معنی: ایام، زمان

ویکی واژه

دوره، عصر.
دنیا.
زمان، وقت.

جملاتی از کلمه روزگار

در دلم باز آمد او، یاری کن، ای خون جگر تا بگریم سیر من بر روزگار و روز خویش
چه داند کسی غیر پروردگار که فردا چه بازی کند روزگار
رکن دین مسعود سعد روزگار کز وجودش خاست سعد روزگار
برو چو بخت هنرمند روزگار سیه چو آه عاشق مهجور سرد باد سحر
او را از بزرگانِ روزگارش در علم لغت و نحو نامبرده‌اند که به فقه نیز دانا بود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم