ساح

لغت نامه دهخدا

ساح. ( ع ص ) کاونده. ( اقرب الموارد ). ضب ساح؛ سوسمار خورنده گیاه. ( منتهی الارب ). || ج ِ ساحة. رجوع به ساحة و ساحت شود.
ساح. [ ساح ح ] ( ع ص ) گوسفند فربه. ( مهذب الاسماء ). گوسفندی است بسیار فربه. ( شرح قاموس ) ( منتهی الارب ). لحم ساح؛ گوشت نیک فربه. شاة ساحّة؛ گوسپند بسیار فربه. ج، سِحاح، سُحّاح. ( منتهی الارب ).
ساح. ( اِخ ) نام یکی از چهار تن که در گردکردن شاهنامه منثور ابومنصوری. شرکت داشته اند. وی پسر خراسان و از مردم هرات بوده است. رجوع به مزدیسنا، دکتر معین ص 369 و 386 شود. در نسخ معتبر مقدمه شاهنامه ابومنصوری شاج ضبط شده است. رجوع به بیست مقاله قزوینی چ 1 ج 2 ص 24 شود.

فرهنگ فارسی

نام یکی از چهار تن که در گرد کردن شاهنامه منثور ابومنصوری شرکت داشته اند

جمله سازی با ساح

وزارت زراعت، آبیاری و مالداری، با فعالیت‌هایش در سال مالی ۱۳۹۹ در عرصهٔ آبیاری، با پیش‌برد برنامه‌هایش توانست ۲٫۵ درصد به ساحات آبی زراعتی بافزاید.
هجده آب‌ریزه نیز در سه ولایت ساخته و کار ساخت هشتاد بند خاکی آب‌گردان در ولایت‌های غور، سمنگان و قندهار به پایان رسید. کار ساخت ۱۴هزار و ۹۷۴ مترمکعب بند محافظتی و ذخیره‌گاه آبی کوچک در ساحات آب‌ریزه‌ها در ولایت‌های سمنگان، قندهار و غور نیز به پایان رسید.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال کارت فال کارت فال احساس فال احساس فال چای فال چای