خوش قلم

لغت نامه دهخدا

خوش قلم. [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ل َ ] ( ص مرکب ) کاغذ صاف و نرمی که به خوبی و روانی توان بر آن نوشت. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ):
می توان زد رقمی خواه به خون خواه به نیل
صفحه کاهی رخساره ما خوش قلم است.طالب آملی ( از آنندراج ).بیاض گردن او دست را ز کار برد
بیاض خوش قلم از دست اختیار برد.صائب ( از آنندراج ).رخ تو از خط مشکین رقم خطر دارد
سیاه زود شود صفحه ای که خوش قلم است.صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کاغذ صاف و نرمی که بخوبی و روانی توان بر آن نوشت.

جمله سازی با خوش قلم

رخ تو از خط مشکین رقم خطر دارد سیاه زود شود صفحه ای که خوش قلم است
چشمش از خوش قلمان روشن کن خالش از پاک دمان گلشن کن
بیاض گردن او دست من ز کار برد بیاض خوش قلم از دست اختیار برد
برد دستم رابیاض گردن جانان ز کار دست را سازد بیاض خوش قلم بی اختیار
اشک مجنون چقدر خوش قلم تردستی‌ست سطری از جاده ندیدیم درین صحرا خشک
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال اعداد فال اعداد فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس