لغت نامه دهخدا
خلوف. [ خ ُ ] ( ع اِ ) پس ماندگان. ( منتهی الارب ). ج ِ خلف. || حی خلوف؛ جماعتی که از قبیله ای حاضر باشد. ازاضداد است. || جماعتی را گویند که از قبیله ای رفته باشند. ( منتهی الارب ). || رفتگان؛ قبیله ای که از ایشان هیچکس نماند. ( منتهی الارب ).
خلوف. [ خ ُ ] ( ع اِمص ) بدبویی دهان روزه دار و گرسنه: دهنهای خوشبوی از تاب شعله گرسنگی دود خلوف به آسمان رسانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ).