جلبو

لغت نامه دهخدا

جلبو. [ ج َ ] ( اِ )سبزه و تره ای باشد شبیه به نعناع. ( برهان ). پونه که سبزی شبیه به نعناع است. ( فرهنگ نظام ):
فندق و خشخاش برقص آمده
نعنع و جلبو بلب جویبار.مولوی ( از فرهنگ نظام ).

جمله سازی با جلبو

اين حقيقتى است كه انسان در ذات خود آن را يافته و فطرتش بدان حكم مى كند، هر چند كه اشتغال به اسباب ظاهرى او را غافل ساخته و يا زخارف مادى و محسوس او را به خود جلبو جذب كرده باشد، ليكن همين انسان وقتى در محاصره بلايا قرار گرفت و چاره از هرجهت از دستش بريده شد، و راه نجات را به روى خود بسته ديد، و همه اسباب ظاهرى ازپيش رويش ناپديد شد و موانع بلايا همه از نظرش پريدند، و ديگر چيزى ازشواغل نماند كه او را مشغول كرده و دلش به آن بستگى پيدا كند، آن وقت است كه آن حقيقتى كه اسباب ظاهرى تاكنون پنهانش ميداشت و وى از او در غفلت مى زيست، ظهور كرده دلش به آن متعلق مى شود، و آن عبارت است از سببى كه فوق همه اسباب است و او خداى عز اسمه است.

نخست بايد بگوئيم: تفسير كه بمعناى بيان معانى آيات قرآنى و كشف مقاصد ومداليل آنست، از قديمى ترين اشتغالات علمى است، كه دانشمندان اسلامى را به خود جلب و مشغول كرده است. و تاريخ اين نوع بحث كه نامش تفسير است، از عصرنزول قرآن شروع شده، و اين معنا از آيه: (كما ارسلنا فيكم رسولا منكم، يتلوا عليكمآياتنا، و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمه )، (همچنانكه در شما رسولى از خود شمافرستاديم، تا بر شما بخواند آيات ما را، و تزكيه تان كند، و كتاب و حكمتتان بياموزد) به خوبى استفاده ميشود، چون مى فرمايد: همان رسوليكه كتاب قرآن به اونازل شد، آن كتاب را به شما تعليم مى دهد.

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال احساس فال احساس فال فرشتگان فال فرشتگان فال احساس فال احساس