تب نیاز

لغت نامه دهخدا

تب نیاز. [ ت َ ب ِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) بهمین صورت در دو بیت از خاقانی آمده و تعریفی برای آن در فرهنگ ها دیده نشد:
تا خون نگشادم از رگ جان
تب های نیاز من نبستی.خاقانی.او شیر و نیستانش دواتست لاجرم
برَّد تب نیاز به نیشکر سخاش.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 237 ).

فرهنگ فارسی

بهمین صورت در دو بیت از خاقانی آمده و تعریفی برای آن در فرهنگ ها دیده نشد: تا خون نگشادم از رگ جان تب های نیاز من نبستی. او شیر و نیستانش دواتست لاجرم برد تب نیاز به نیشکر سخاش.

جمله سازی با تب نیاز

او شیر و نیستانش دوات است لاجرم برد تب نیاز به نیشکر سخاش
من از تب نیاز نکردم کبود لب تا در ضمان این فلک سبز چادرم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نسل
نسل
خاص
خاص
دول
دول
بررسی
بررسی