لغت نامه دهخدا بکیت.[ ب َ ] ( اِ ) بکیتا. اعیان و اشراف. ( ناظم الاطباء ).بکیة. [ ب َ کی ی َ] ( ع ص ) بکی ٔ. ناقة بکی و بکیة؛ ماده شتر کم شیر. ج،بِکاء، بکایا. ( منتهی الارب ). و رجوع به بکی شود.
جمله سازی با بکیت تو شاه ملک جهانی و بنده بنده خاص ز بنده تا بکیت احتراز خواهد بود کاروان مصر آمد، بوی پیرهن کالا قال لی لک البشری، یا بکیت احزانی