افسرده دل
فرهنگ فارسی
جمله سازی با افسرده دل
میتوان از عالم افسرده دل برداشت زود از تنور سرد میگردد به گرمی نان جدا
چونکه روح افسرده دل افسرده شد روح چون افسرده شد دل مرده شد
سید سادات عالم غیر انسان نیست کس زاهد افسرده دل از دور میراند فرس
مرا سرمای زهد خشک چند افسرده دل دارد؟ بریز از پرتو می رنگ آتشخانه ای ساقی
در محفل خود راه مده هم چو منی را افسرده دل افسرده کند انجمنی را
میان زاهدان رفتم، عجب افسرده دل قومی! میان عاشقان رفتم، عجایب گرم بازاری!