نورالدین یکی از نامهایی است که در گذشته میان والدین بسیار محبوب و رایج بوده و هنوز هم به دلیل معانی نیکویی که دارد، در میان برخی از والدین، به ویژه خانوادههای مذهبی، مورد استفاده قرار میگیرد. این نام از جمله نامهای اصیل پسرانه با ریشه عربی است که به معنای نور دین و روشنایی و فروغ دین شناخته میشود. همچنین، نورالدین نام شاعر و نویسنده معروف قرن نهم نیز بوده که اصالت این نام را تأیید میکند. نورالدین دهی است در دهستان چناران، واقع در بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد. این ده در فاصله 66 هزارگزی شمال غربی مشهد و در کنار جاده مشهد به قوچان قرار دارد و دارای آب و هوای معتدل است. جمعیت آن حدود 300 نفر میباشد. آب این منطقه از قنات تأمین میشود و محصولات اصلی آن شامل غلات و چغندر است. شغل عمده ساکنان این ده زراعت و دامداری است.
نورالدین
لغت نامه دهخدا
نورالدین. [ رِدْ دی ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد، در 66 هزارگزی شمال غربی مشهد و بر کنار راه مشهد به قوچان در جلگه معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و چغندر، شغل مردمش زراعت و مالداری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
نورالدین. [ رُدْ دی ] ( اِخ ) ابراهیم. رجوع به ابراهیم بن هبةاﷲ السنوی شود.
نورالدین. [ رُدْ دی ] ( اِخ ) ابن یوسف. رجوع به صاری گُز شود.
نورالدین. [ رُدْ دی ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن خضر کازرونی. رجوع به احمدبن محمد شود.
نورالدین. [ رُدْ دی ] ( اِخ ) احمدبن محمودبن ابی بکر صابونی بخاری. رجوع به احمدبن محمود شود.
نورالدین. [ رُدْ دی ] ( اِخ ) ارسلان شاه اول، ملقب به نورالدین. ششمین از اتابکان موصل است و از 589 تا 607 هَ. ق. حکم رانده است. ( یادداشت مؤلف ). و نیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 12 ص 132 و فهرست کتابخانه مدرسه عالی سپه سالار ج 2 ص 526 شود.
نورالدین. [ رُدْ دی ] ( اِخ ) ارسلان شاه ثانی. هشتمین از اتابکان موصل است و از615 تا 616 هَ. ق. فرمانروائی کرده است. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به الکامل ابن اثیر ج 12 ص 135 شود.
نورالدین.[ رُدْ دی ] ( اِخ ) جهانگیر. رجوع به جهانگیر شود.
نورالدین.[ رُدْ دی ] ( اِخ ) حافظ ابرو، لطف اﷲ، مشهور به حافظابرو و ملقب به نورالدین. رجوع به حافظ ابرو شود.
نورالدین. [ رُدْ دی ] ( اِخ ) حسن بن عمربن حسن بن حبیب الحلبی. رجوع به حسن بن عمر شود.
نورالدین. [ رُدْ دی ] ( اِخ ) حمزه قرامانی. رجوع به حمزه شود.
نورالدین. [ رُدْ دی ] ( اِخ ) شاه نعمت اﷲ ولی ماهانی کرمانی. رجوع به نعمت اﷲ ولی شود.
نورالدین. [ رُدْ دی ] ( اِخ ) عبدالرحمن جامی. رجوع به جامی شود.
نورالدین. [ رُدْ دی ] ( اِخ ) عبدالقادر، ملقب به نورالدین و معروف به حکیم. از اعاظم فقها و مشایخ فارس در قرن هفتم هجری است و به سال 698 هَ. ق. در شیراز درگذشته است. رجوع به شدالازار ص 394 شود.
نورالدین. [ رُدْ دی ] ( اِخ ) علی بن آیبک ترکمانی صالحی، ملقب به نورالدین. رجوع به علی بحری شود.
فرهنگ فارسی
معین بن سید صفی الدین متوفی ۸۹۴ هجری قمری او راست جامع التبیان فی تفسیر القر آن.
فرهنگ اسم ها
معنی: نورِ دین، روشنایی و فروغ دین، ( اَعلام ) ) نورالدین ( = محمّدابن حسن ) رییس اسماعیلیان الموت [، قمری] که قاتلان پدر را کشت و کار او را دنبال کرد، به دست مخالفانش مسموم شد، ) نورالدین ارسلانشاه: نام دو تن از اتابکان موصل، نورالدین ارسلانشاه اول: اتابک موصل [، قمری] و از امرای آل زنگی، پدر عزّالدین مسعود دوم، نورالدین ارسلانشاه دوم: اتابک موصل [، پسر و جانشین عزّالدین مسعود دوم، ) نورالدین اسماعیل ( = ملک صالح ): اتابک شام و از امرای آل زنگی [، قمری]، پسر نورالدین محمود زنگی، که صلاح الدین ایوبی او را از دمشق راند، ) نورالدین محمود زنگی: [، قمری] از امرای آل زنگی، پسر عمادالدین زنگی، بنیانگذار سلسله ی اتابکان شام، که مدتی حاکم حلب، حمص، حماة، دمشق و بعلبک بود، ( عربی )، نام شاعر و نویسنده نامدار قرن نهم، عبدالرحمن جامی
دانشنامه عمومی
جملاتی از کلمه نورالدین
جهان نو زنده گشت از حسن تدبیر به عدل شاه نورالدین جهانگیر
اختیار دین و دولت افتخار عز و جاه شاه نورالدین جهانگیر ابن اکبر پادشاه