نوخ

لغت نامه دهخدا

نوخ. ( اِ ) شکایت. فریاد. فغان. زاری ( ؟ ). ( ناظم الاطباء ). نیز رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 406 شود.

فرهنگ فارسی

شکایت. فریاد. فغان. رازی.

جمله سازی با نوخ

از این خورها می‌توان به خور کنتاکی، خور سورگلم، خور پهنو، خور نوخ تراش (نوک تراش)، خور کهنه، خور نیزه‌ای و خور کاشانی در منطقه گابریک؛ خور چاهرو، خور شهرنو و خور خلاصی در منطقه جاسک شرقی و خور یک بنی در منطقه جاسک غربی اشاره کرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کونی
کونی
داشاق
داشاق
ضمیمه
ضمیمه
قالب
قالب