لغت نامه دهخدا
نامشروط. [ م َ ] ( ص مرکب ) بدون قید و شرط. بلاشرط. که مقید به شرطی نیست. مقابل مشروط. رجوع به مشروط شود.
نامشروط. [ م َ ] ( ص مرکب ) بدون قید و شرط. بلاشرط. که مقید به شرطی نیست. مقابل مشروط. رجوع به مشروط شود.
شرط ناشده بلاشرط مقابل مشروط.
💡 سلطنت خودکامه یا سلطنت نامشروط گونهای از حکومت است که در آن پادشاه قدرت مطلق سیاسی را در میان مردم خود در دست دارد. در این گونه از حکومتها قدرت سیاسی سلطان خودکامه که بر کشور مستقل خود نامحدود است پاسخگوی کسی یا قانونی نیست. سلطنت خودکامه موروثی است ولی دیگر اهرمهای انتقال قدرت هم به گونهای در کار است. سلطنت نامشروط به روشنی از سلطنت مشروطه، که در آن قدرت سیاسی شاه محدود یا مهار شده متفاوت است.
💡 تقریری که آلفرد ادوارد تیلور، فیلسوف بریتانیایی از این برهان در کتاب آیا خدا هست؟ ارائه میدهد، نامشروط بودن وظیفهٔ اخلاقی را نشان دهندهٔ مرجعیتی متعالی به عنوان وضعکنندهٔ آن دانسته است. تیلور میگوید که تجربهٔ ما از داوریهای اخلاقی نشان میدهند که این موارد تنها به این دلیل که از موجودی عظیم الشاًن صادر شدهاند، اصالت دارند؛ از این رو ندای وجدان گواهی واقعی بر وجود خداوند است.