متدبر

لغت نامه دهخدا

متدبر. [ م ُ ت َ دَب ْ ب ِ ] ( ع ص ) اندیشه کننده. ( آنندراج ). کسی که از روی آگاهی اندیشه می کند. ( ناظم الاطباء ). || حقیقت چیزی دریابنده. ( آنندراج ). آن که درست دریافت می کند. ( ناظم الاطباء ). || آن که به خوبی می آراید و ترتیب می دهد. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تدبر شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ دَ بِّ ) [ ع. ] (اِفا. ) اندیشه کننده.

فرهنگ عمید

کسی که از روی عقل می اندیشد، خردمند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) اندیشه کننده حقیقت چیزی را در یابنده جمع: متدبرین.

جمله سازی با متدبر

طبیعتاً در سلطنتی که سلطانش چنین خلق و خویی داشته باشد و دائم در جنگ و سفر باشد نباید حرفی از وزیر و دیوانسالاری به میان بیاید اما با کمال تعجب ما در دورهٔ سلطان تکش شاهد حضور وزیری با کفایت و متدبر به نام شمس الدین مسعود بن علی الهروی هستیم که سیف الدین عقیلی از او بسیار تمجید کرده و معتقد است که حسن تدبیر او باعث شد که ویرانی‌هایی که بر اثر حملهٔ غز‌ها در کشور به وجود آمده بود به زیبایی مرمت شوند او همچنین در سرکوب قرامطه تلاش بسیاری کرد. شمس الدین در مرو به رسم شافعی‌ها مسجدی بنا کرد که متعصبان مذهبی او را آتش زدند و در آخر دشمنانش او را با ضربه‌های چاقو به قتل رساندند و پسرش بعد ازو توسط سلطان تکش به وزارت خوارزمشاهیان منصوب شد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس ننه
کس ننه
افراهیم
افراهیم
روله
روله
عزیز
عزیز