فرو فتادن

لغت نامه دهخدا

فروفتادن. [ ف ُ ف ُدَ ] ( مص مرکب ) بپایین افتادن. افتادن:
چو عاشق دید کآن معشوق چالاک
فروخواهد فتاد از باد بر خاک.نظامی.

فرهنگ فارسی

به پایین افتادن. افتادن

جمله سازی با فرو فتادن

در وقت فرو فتادن از بام صد گز نبود چنانکه یک گام