مذکور

کلمه مذکور در زبان فارسی به معنای ذکر شده یا گفته شده است و به چیزی اشاره دارد که پیش‌تر در متن یا گفتار به آن پرداخته شده است. به عبارت دیگر، این واژه از ریشه ذکر به عنوان صفت فاعلی استفاده می‌شود و نشان‌دهنده این است که موضوعی قبلاً مورد اشاره قرار گرفته است. برای نمونه، وقتی در متنی گفته می‌شود کتاب مذکور، به کتابی اشاره دارد که در مورد آن پیش از این صحبت شده است. بنابراین، مذکور هم‌معنی با کلماتی چون مزبور، نامبرده، یاد شده و سابق الذکر است. این کلمه در متون رسمی و ادبی به‌طور گسترده‌ای به کار می‌رود و کمک می‌کند تا خواننده به راحتی متوجه شود که به چه موضوعی اشاره شده است. استفاده از مذکور در نوشتار، به وضوح و دقت در بیان مفاهیم کمک می‌کند و به ارتباط بهتر ایده‌ها و اطلاعات در متن می‌انجامد.

لغت نامه دهخدا

مذکور. [ م َ ] ( ع ص ) ذکرشده. بیان شده. گفته شده. یادکرده شده. مزبور. نام برده. موصوف:
از بد و نیک وز خطا و صواب
چیست اندر کتاب نامذکور.ناصرخسرو.باد عیشت به خرمی موصوف
باد روزت به خرمی مذکور.مسعودسعد.آنکه خلقش به حسن مشتهر است
وآنکه ذاتش به لطف مذکور است.مسعودسعد.صدر جهان بدانکه تو محبوب هر دلی
ارزد بدانکه باشی مذکور هر زبان.سوزنی.از جود بی نهایت و از فضل بی قیاس
محبوب هر دلی تو و مذکور هر زبان.سوزنی.به پرواز حیرت رود رنگ کبک
به هرجا که مذکور رفتار تست.اشرف ( از آنندراج ). || زبانزد. مشهور. معروف:
نه تن بودند ز آل سامان مذکور
هر یک به امارت خراسان مشهور.( لباب الالباب ).یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور. ( گلستان سعدی ). || سابق الذکر. مزبور. ( یادداشت مؤلف ). اداشده. گفته شده. ( ناظم الاطباء ). سابقاً گفته شده. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی نخستین شود: و این جمله سفرهای مذکور در یک سال قطع کرد. ( سلجوقنامه ظهیری ). || به ذهن سپرده شده. ( فرهنگ فارسی معین ). در یاد آورده شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی اول شود. || یادداشت شده. مندرج شده در متن و در مکتوب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی نخستین شود. || ستوده: رجل مذکور؛ یثنی علیه بخیر. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به معنی دوم شود:
هر که در گیتی گسست از ذکر تو مذکور شد
ای خنک آن کس که تو ذکرش در آن جمع آوری.سنائی. || منظور. که در ذکر و یاد و خاطر است. کنایه از معشوق و محبوب:
چنانکه هیچ مذکور و شاگردپیشه و وضیع و شریف و سپاه دار و پرده دار و بوقی و دبدبه زن نماند که نه صلت سالار بکتغدی بدو نرسید. ( تاریخ بیهقی ص 535 ).
چه ذوق از ذکر پیدا آید او را
که پنهان شوق مذکوری ندارد.سعدی.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) ذکر شده، یاد شده.

فرهنگ عمید

۱. ذکرشده، یادشده.
۲. [قدیمی] مشهور، زبانزد، معروف.
۳. (اسم، صفت ) [قدیمی، مجاز] معشوق.

فرهنگ فارسی

ذکرشده، یادشده
( اسم ) ۱- ذکرشده یاد گردیده بیان شده. ۲ - مشهور: نه تن بودند ز آل سامان مذکور گشته بامارت خراسان مشهور. ( لباب الالباب ) ۳ - بذهن سپرده شده. ۴- سابقا گفته شده:... بخوارزم رفت که آنجا محمد بن داود بود و این جمله سفرهای مذکور در یک سال قطع کرد. جمع: مذکورین.

ویکی واژه

ذکر شده، یاد شده.

جمله سازی با مذکور

هرجا حدیث زلف تو مذکور شد مرا بر تن کدام مو که زبان دعا نشد؟
ذکر انصاف تو در هر کشوری شد منتشر صیت انعام تو در هر محفلی مذکور باد
در عشق ز سه‌روزه و از چله گذشتیم مذکور چو پیش آمد از اذکار رهیدیم