یمنه

لغت نامه دهخدا

( یمنة ) یمنة. [ ی َ ن َ ] ( ع اِ ) سوی راست. خلاف یسرة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). گویند: اخذ یمنة؛ أی ناحیة الیمین. و قعد یمنة؛ به سوی راست نشست. ( ناظم الاطباء ). سوی راست. ( دهار ).
یمنة. [ ی ُ ن َ ] ( ع اِ ) نوعی از چادرهای یمن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج، یُمَن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) خجستگی. ( دهار ).
یمنه. [ ی ُ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) خجسته که نام گُلی است. ( یادداشت مؤلف ) ( از مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

خجسته که نام گلی است

جمله سازی با یمنه

گه چینه: واقع در شمال غربی که یمنه و شرق باخه کون
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال تک نیت فال تک نیت فال تماس فال تماس فال ماهجونگ فال ماهجونگ