کوب خورده. [ خوَرْ/ خُر دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مقروع. ( فرهنگ فارسی معین ): اما فروشدگی میان، علت درنگ هوای کوب خورده بود در جرم... ( مصنفات بابا افضل از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوب شود. || ضرب خورده. مضروب. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوب شود.
فرهنگ عمید
آسیب دیده، کوبیده شده.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - مقروع: اما فروشدگی میان علت درنگ هوای کوب خورده بود در جرم... ۲ - ضرب خورده مضروب.
جمله سازی با کوب خورده
چون خوشه کوب خورده گاو جهان نیند زآن کرده اند دانه دل را سپند عشق