وادع

لغت نامه دهخدا

وادع. [ دِ ] ( ع ص ) ساکن. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). آرمیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مستقر. مانده. ( از اقرب الموارد ). || مطمئن. ( از اقرب الموارد ). || تن آسان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آسان. نال الملک وادعاً؛ یعنی به دست آورد ملک را بی تحمل مشقتی. ( از اقرب الموارد ).
وادع. [ دِ ] ( اِخ ) ابن اسود راسی محدث است. ( منتهی الارب ). صاحب تاج العروس این کلمه را «وداع بن الاسودالراسبی » ضبط کرده است واصح بنظر میرسد. رجوع به وادع بن الاسود الراسبی شود.
وادع. [ دِ ]( اِخ ) ابن سلیمان مکنی به ابومسلم و متوفی به سال 489 هَ. ق. ( مطابق 1096 م. ) قاضی معرة النعمان بود که در زمان خود بر امور آن ناحیه استیلا داشت. این اثیر درباره وی گفته است: وی از لحاظ همت و دانش مرد عصر خویش بود. او در المعرة درگذشت. ( الاعلام زرکلی ).
وادع.[ دِ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ معری برادرزاده ابوالعلاء بود. ( منتهی الارب ). قاضی ابومسلم وادع بن عبداﷲ المعری برادرزاده ابوالعلاء مشهور بود. ( از تاج العروس ).

فرهنگ فارسی

ابن عبدالله معری برادر زاده ابوالعلائ بود. قاضی ابومسلم وداع بن عبدالله المعری برادر زاده ابوالعلائ مشهور بود.

جمله سازی با وادع

تا در وادع خویش چه خون در جگر کنیم از کوی دوست رخت سفر بسته‌ایم ما
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
جل جلاله
جل جلاله
تعامل
تعامل
هنگام
هنگام
پوزیشن
پوزیشن