ناهمساز

لغت نامه دهخدا

ناهمساز. [ هََ ] ( ص مرکب ) ناساز. ناسازوار. ناسازگار. غیرمتناسب. بی تناسب. ناهم جور. || ناهم کوک.

فرهنگ عمید

ناسازگار، بی تناسب.

فرهنگ فارسی

۱ - ناسازگارغیرمتناسب بی تناسب.۲ - ناهم کوک مقابل همساز.

جمله سازی با ناهمساز

اصطلاح «نقد مخرب» را همچنین در شرایطی به کار می‌برند که سطح نقد، حوزه یا شدت آن طوری باشد که تنها باعث خرابکاری شود. در این شرایط افراد فکر می‌کنند، نقد این‌قدر بزرگ است یا مقدارش آن‌قدر زیاد است، که فقط خرابی به بار می‌آورد. برای مثال، یک مناظره یا مجادله ممکن است تا حدی از کنترل خارج شود که هرکسی در حال جنگیدن با دیگران باشد و هیچ‌کس با دیگری موافق نباشد. در این حالت نقد به حد افراط رسیده است(با خاک یکسان کردن). صحبتی که برای مشخص کردن جنبه‌های ناهمساز یک موقعیت (یا چند ایده) شروع شده بود، تبدیل به آشوبی می‌شود که دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند هیچ توافقی (یا وجه اشتراکی)با هیچ فرد دیگری داشته باشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کیری
کیری
کاپل
کاپل
پرده برداشتن
پرده برداشتن
همبستر
همبستر