صحرا روی

لغت نامه دهخدا

صحراروی. [ ص َ رَ ] ( حامص مرکب ) سر به صحرا نهادن. از خود شدن. دیوانه شدن:
اگر چه دولت کیخسروی داشت
چو مدهوشان سر صحراروی داشت.نظامی.

فرهنگ فارسی

۱ - صحرا گردی بیابان گردی. ۲ - سر به صحرا نهادن دیوانه شدن.

جمله سازی با صحرا روی

ابر آزادی ز دریا روی در صحرا کند باد نیسانی ز صحرا روی در دریا کند
نه صحرا روی بنماید همی از شمعگون حله نه گردون روی بگشاید همی از آبگون چادر
چون برون آیی تو از شهر بدن اندر آن صحرا روی بی‌خویشتن
کنی گر رو به صحرا روی صحرا می‌شود آتش بشویی گر به دریا روی، دریا می‌شود آتش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اسرع وقت یعنی چه؟
اسرع وقت یعنی چه؟
بررسی یعنی چه؟
بررسی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز