لغت نامه دهخدا
شادکامه. [ م َ / م ِ ] ( ص مرکب ) کامروا:
از بهر آنکه مال ده و شادکامه بود
بودند خلق زو بهمه وقت شادمان.منوچهری.|| ( اِ مرکب ) هنگامه و همهمه و غوغا. ( ناظم الاطباء ). || خشنودی از مصیبت و تشویش و اضطراب دشمن. ( شعوری ).
شادکامه. [ م َ / م ِ ] ( ص مرکب ) کامروا:
از بهر آنکه مال ده و شادکامه بود
بودند خلق زو بهمه وقت شادمان.منوچهری.|| ( اِ مرکب ) هنگامه و همهمه و غوغا. ( ناظم الاطباء ). || خشنودی از مصیبت و تشویش و اضطراب دشمن. ( شعوری ).
کمروا یا هنگامه و همهمه و غوغا
اسم: شادکامه (دختر) (فارسی) (تلفظ: shadkame) (فارسی: شادکامه) (انگلیسی: shadkameh)
معنی: کامروا، خوشحال، شادمان
💡 از بهر آنکه مال ده و شادکامه بود بودند خلق زو به همه وقت شادمان