رنگ زردی

لغت نامه دهخدا

رنگ زردی. [ رَ زَ ] ( حامص مرکب ) کنایه از خجلت و شرمساری و شرمندگی:
طمع آرد به مردان رنگ زردی
طمع را سر ببر گر مرد مردی.ناصرخسرو.

فرهنگ عمید

۱. زرد بودن رنگ چهره.
۲. [مجاز] شرمندگی: طمع آرد به مردان رنگ زردی / طمع را سر ببر گر مرد مردی (ناصرخسرو: لغت نامه: رنگ زردی ).
۳. (پزشکی ) یرقان، زردی.

فرهنگ فارسی

کنایه از خجلت و شرمساری و شرمندگی

جمله سازی با رنگ زردی

از خزان رنگ زردی در ریاض عهد او راستی هرکس چو سرو آورد پیش، آزاد شد
آه سرد و رنگ زردی مانده است صائب از باغ و بهار من به من
سرخ روئی یافتم از دولت بیدار چشم ورنه پیش از اشکباری رنگ زردی داشتم
ندیدی رنگ زردی گر تو از بهتر طمع مردی قبائی هست مردی بر تنت بر خویش احسن کن
نبیند به فصل خزان رنگ زردی گل ار صرف می خردهٔ زر نماید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تماس فال تماس فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال رابطه فال رابطه