راه پیمای

لغت نامه دهخدا

راه پیمای. [ پ َ / پ ِ ] ( نف مرکب ) راه پیما. راه پیماینده. رونده راه. که راه طی کند. که راه پیماید. که راه رود. راهرو:
کعبه صفتند و راه پیما
باور کنی که آسمان و ماهند.خاقانی.و رجوع به راه پیما شود.

فرهنگ فارسی

راه پیما. راه پیماینده. روند. راه. که راه طی کند.، ( صفت ) ۱ - راه پیماینده راه رونده. ۲ - مسافر. ۳ - تند رو ( مرکوب ) سریع السیر جمع راه پیمایان.

جمله سازی با راه پیمای

کاروان شوق را درد طلب رهبر بس است راه پیمای جنون زنار داند جاده را
تیر صائب پر برون آرد در آغوش کمان راه پیمای طلب را خانه ای در کار نیست
کعبه صفت‌اند و راه پیمای باور کنی آسمان و ماهند
بخود کی می رسد این راه پیمای تن آسانی هزاران سال منزل در مقام آزری کرده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس کش
کس کش
کون کردن
کون کردن
هیز
هیز
فال امروز
فال امروز