ذمیان

لغت نامه دهخدا

ذمیان. [ ذَ م َ ] ( ع مص ) شتافتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ناخوش آمدن بوی کسی را. یقال ذمتنی ریح ٌ کذا؛ اذیّت و رنج رسانید مرا فلان بوی.

فرهنگ فارسی

شتافتن.

جمله سازی با ذمیان

این سوال بظاهردرست نیست از بهر آنک همی گوید: چرا پیش ازین‌اندر جهان همه سعادت بود، و هر دو نحس یعنی زحل و مریخ بر فلک بی کار نبود، و هیچ نحس پیدا نبود؟ اکنون جهان همه نحس است و هر دو سعد یعنی مشتری و زهره بر‌کارند، و هیچ سعادت همی پدید نیاید؟ و باز فردا همچنان سعد خواهد بود که دی بوده است، و حکیمان و پیغامبران و ذمیان برین متفق‌اند.
و باز فردا چون، دی بود چنین خبر است از انبیا و حکیمان و ذمیان هموار
نمی کرد اندرز اگر مصطفی (ص) که با ذمیان زشت باشد جفا
مرا کشتنت گشت آسان کنون که از ذمیان نامت آمد برون
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس ننه یعنی چه؟
کس ننه یعنی چه؟
فوت جاب یعنی چه؟
فوت جاب یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز