واژهی ثَقَفی یک صفت نسبی در زبان عربی است که به قبیلهی ثقیف منسوب میشود. این قبیله از نوادگان ثقیف بن مُنبه بن بکر بن هوازن هستند و به همین دلیل، افرادی که به این طایفه تعلق دارند، با نسبت ثقَفی شناخته میشوند. قبیلهی ثقیف، به عنوان یکی از قبایل مهم و شناختهشده در دوران پیش از اسلام و نیز در صدر اسلام، نقش قابل توجهی در تحولات تاریخی و فرهنگی منطقهی حجاز داشته است. این نسبت، نشاندهندهی پیوند فرد با این قبیله و پیشینهی قومی و اجتماعی آن است. امروزه نیز این واژه در متون تاریخی، رجالی و نسبشناسی بهکار میرود و برای شناسایی شخصیتهای منتسب به این قبیله کاربرد دارد. بنابراین، ثَقَفی تنها یک اصطلاح نسبی است که هویت قبیلهای افراد را مشخص میسازد.
ثقفی
لغت نامه دهخدا
ثقفی. [ ث َ ق َ ی ی ] ( اِخ ) ابراهیم بن محمد اصفهانی مکنی به ابو اسحاق یکی از ثقات فقهاء شیعه و کتاب اخبار الحسن بن علی از اوست. ( ابن الندیم ). رجوع به ابراهیم بن محمد ثففی شود.
ثقفی. [ ث َ ق َ ] ( اِخ ) ابوعبدالملک مُتطب او ادیب و مساح و عالم به کتاب اقلیدس و طبیب ناصر و مستنصر و اعرج بود. او راست: نوادر، در طب. و مستنصر یا ناصر او را والی خزانةالسلاح کرد و در پایان عمر به نزول آب در چشم مبتلی شد. و به بیماری استسقاءدرگذشت. ( عیون الانباء ).
ثقفی. [ ث َ ق َ ] ( اِخ ) جُبیر. پدر زیاد تابعی است.
ثقفی.[ ث َ ق َ ] ( اِخ ) قاسم بن فضل مکنی به ابی عبداﷲ حافظاصفهانی متوفی 489 هَ. ق. او راست: کتاب اربعین.
فرهنگ فارسی
قاسم ابن فضل مکنی به بابی عبد الله حافظ اصفهانی متوفی در ۴۸۹
دانشنامه آزاد فارسی
دانشنامه اسلامی
...
جمله سازی با ثقفی
گویند احمد اسود پیش عبداللّهِ مُنازِل آمد و گفت بخواب دیدم که ترا سالی زندگانی مانده است اگر خواهی ساز رفتن را بساز عبداللّهِ مُنازِل گفت مدّتی دراز در پیش ما نهادی که ما هنوز تا سالی بخواهیم زیست، مرا بدین بیت انسی بود که از ابوعلی ثقفی شنیده ام.