لغت نامه دهخدا
ظل خدا. [ ظِل ْ ل ِ خ ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) ظل حق. ( برهان قاطع ).
ظل خدا. [ ظِل ْ ل ِ خ ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) ظل حق. ( برهان قاطع ).
ظل حق. برهان قاطع.
💡 مجد علی سمو سما عینکبریا ظل خدا مؤید خلاق داور است
💡 افکنده بودم از ره ازین پیش دیو نفس ظل خدا براه هدا گشت رهبرم
💡 گو حادثه بر حادثه در ملک بقا باش با ایرج و داراب تو در ظل خدا باش
💡 دیماه فنا تاختن آورد جهان را خورشید امان جز کنف ظل خدا نیست
💡 تویی ظل خدا و نور خالص به گیتی کس شنیدهست این شمایل
💡 قصد سرم میکنی وین نه به جای خود است خاصه که ظل خدا سایه بدانجا فکند