تازه دم

لغت نامه دهخدا

تازه دم. [ زَ / زِ دَ ] ( ص مرکب ) تازه نفس و با قوت و طاقت. ( ناظم الاطباء ). کسی که تازه وارد کاری شده و هنوز خسته نشده است. ( فرهنگ نظام ). || چای و غیره که تازه دم شده. ( فرهنگ نظام ).

فرهنگ عمید

۱. چای که آن را تازه در قوری ریخته و دم کرده باشند.
۲. [قدیمی] کسی که کاری را تازه شروع کرده و هنوز خسته نشده، تازه نفس.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که تازه وارد کاری شده و هنوز خسته نشده باشد تازه نفس. ۲- چای و مانند آن که تازه دم کرده باشند.

جمله سازی با تازه دم

کسوت نو بهر زمان پوشد مرکب تازه دم بدم تازد
آتش ز دل علم کشیده چون کوره ی تازه دم دمیده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خاص
خاص
بازگشت
بازگشت
ساقی
ساقی
فان
فان