به غلهای گفته میشود که در آسیا آن را خرد کرده و میشکنند، به طوری که به شکل آرد در نیاید. این دانه را بلغور یا گمنه مینامند. خوراکهایی که با استفاده از آن تهیه میشوند، بیشتر با بلغور گندم یا بلغور جو شناخته میشوند. برای تهیه دانه گندم، ابتدا گندم پخته شده را پس از خشک شدن، با استفاده از دست یا ابزار، خرد میکنند. این خرد کردن به اندازهای است که نه به نرمی آرد شود، بلکه دانههای آن کمی بزرگتر یا کوچکتر از لپه ماش باشند. گمنه را میتوان برای مدت طولانی نگهداری کرد بدون اینکه کپک بزند یا بوی رطوبت بگیرد. در مواقع نیاز، میتوان با آن آش یا پلو تهیه کرد. هر کیلوگرم بلغور پخته شده حاوی ۸۰ میلیگرم کلسیم، ۴۰۰ میلیگرم فسفر، ۱۰ میلیگرم آهن، ۶۰۰ میلیگرم پتاسیم است و حدود ۳۰۰ کالری انرژی تولید میکند. ریشهای ترکی دارد و به معنی شکسته شده یا تقسیم شده است. معادل پارسی آن گمنه است که آن نیز همین معنی را میرساند. در زبان عامیانه، گمنه به طور کلی به هر چیز درهم شکسته و خرد شده اطلاق میشود. اصطلاح گمنه کردن نیز به معنی صحبت کردن نامفهوم، غلط و شکسته است.
بلغور
لغت نامه دهخدا
بلغور. [ ب ُ ] ( اِ ) هرچیز درهم شکسته و درهم کوفته، عموماً. ( برهان ) ( آنندراج ). || گندم نیم پخته که آن را در آسیا انداخته شکسته باشند، خصوصاً. ( برهان ) ( آنندراج ). گندم یا جو که بپزند سپس خشک و نیم کوب کرده در آش و دم پخت و جز آن کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). اَفشه. بُربور. بُرغل. بُرغول. پُرغور. پُرغول. جَریش. فَروشَک. کبیده. کبیده گندم. جشیش. جشیشة. یارمه:
به صد بلغور میافتد به دستم
ز قزغان فلک یک کفجه اوماج.بسحاق.- امثال:
فراخور بلغور سماع باید کرد؛ نظیر ارزان خری انبان خری. هیچ گرانی بی حکمت نیست و هیچ ارزانی بی علت. ( از امثال و حکم دهخدا ).
بلغور کشیدن موش از انبان کسی؛ کنایه از ضعف جسمانی یا معنوی و ازکارافتادگی و بی مصرفی است. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
موش از دهنش بلغور میدزدد؛ سخت ضعیف و ناتوان است. ( امثال و حکم دهخدا ).
|| آشی که از گندم مذکور پزند. ( برهان ) ( آنندراج ). طعامی که به هندی کاچی و به تازی عصیده خوانند. ( شرفنامه منیری ). جَشیشة. دَشیش. دَشیشة. || کنایه از سخنان بزرگ و حرفهای قلمبه. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بلغور کردن شود.
بلغور. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی ازدهستان چولائی خانه، بخش حومه شهرستان مشهد. سکنه آن 823 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. آشی که با این گندم نیم کوفته تهیه می شود، افشه، فروشک، فروشه.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- هر چیز در هم شکسته و در هم کوفته عموما. ۲- گندم و جو نیم پخته که آنرا در آسیا انداخته شکسته باشند خصوصا. ۳- آشی که از گندم مذکور پزند. ۴- سخنان بزرگ حرفهای قلمبه.
ده از دهستان چولائی خانه بخش حومه شهرستان مشهد. آب از چشمه. محصول غلات و بن شن.
دانشنامه عمومی
بلغوریا گمنه را می توان مدت ها نگاه داری کرد بدون آنکه کپک بزند یا بوی رطوبت بگیرد و در مواقع ضرورت می توان با آن آش یا پلو تهیه کرد. هر کیلو گرم بلغور یا گمنه پخته شده حاوی ۸۰ میلی گرم کلسیم، ۴۰۰ میلی گرم فسفر، ۱۰ میلی گرم آهن، ۶۰۰ میلی گرم پتاسیم است و حدود ۳۰۰ کالری انرژی تولید می کند. واژه بلغور ترکی معنی شکسته شده یا تقسیم شده میباشدهست و واژه پارسی به گمنه هست که به معنی شکسته شده یا تقسیم شده میباشد. در صحبت عامیانه بلغور یا گمنه به طور عام به معنی هرچیز درهم شکسته و درهم کوفته است و در اصطلاح، بلغوریا گمنه کردن یعنی نامفهوم، غلط و شکسته حرف زدن.
ویکی واژه
آشی که از گندم مذکور پزند.
سخنان درهم برهم.
هر چیز درهم شکسته.
بلغور واژه ای فارسی است که بصورت بورغل نیز تلفظ می شود. این واژه به شکل پیلگوری از فارسی وارد زبان یونانی شده است.واژه نامه نیشانیان که به عنوان منبع ذکر کرده ایدریشه این واژه را فارسی نوشته است و همچنین نوشته که شباهت این واژه به بوغو تصادفی می باشد.