خیدن
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
ویکی واژه
خمیدن. (!)
(معنی بازساخته) به هم پیوستن
جمله سازی با خیدن
مر مخالف را چخیدن هست با او همچنانک با عصای موسوی خود اسب تازد سامری
چخیدن هم چو آتش کی بود سود که بیرون آید از هر روزن این دود
خدایا این بلا و فتنه از توست ولیکن کس نمی یارد چخیدن
با تو چخیدن چنان بود دگران را چون بره کو با پلنگ گیرد کستی
بس شهر که مردانش با من بچخیدند کامروز نبینند دراو جز زن بیشوی