جل

جَل یکی از گونه‌های سردهٔ پرونوس و زیرسردهٔ Laurocerasus است. این گیاه با نام‌های دیگری همچون جَلی، چَرمِ لیوه، چَرمِ لیفه، چَرمِ گیله در آستارا، کَرَزُالغار، غارِ گیلاسی و غار کَرَزی نیز شناخته می‌شود. جَل درختچه‌ای است که ارتفاع آن به ۶ متر می‌رسد و دارای ارزش‌های زینتی و دارویی است. این گیاه درختچه‌ای در مناطق جنوبی اروپا و همچنین در جنگل‌های شمال ایران، به ویژه در درهٔ رودخانهٔ تالار، در ارتفاعات بین ۳۰۰ تا ۱۲۰۰ متر از سطح دریا، از آستارا و تالش در استان گیلان تا استان مازندران رشد می‌کند. پراکنش جهانی آن شامل ایران، شبه جزیرهٔ بالکان، آناتولی و قفقاز است. در استان گیلان، جَل در ارتفاعات ۳۰۰ تا ۱۲۰۰ متری به صورت پراکنده یا جمعی در اکثر نقاط این استان یافت می‌شود، به ویژه در منطقه شهسوارک. در استان مازندران نیز می‌توان آن را در درهٔ رودخانهٔ تالار، نزدیک شیرگاه، بین عباس‌آباد و شیرگاه، نور، چمستان و درهٔ روستای واز، چمستان به سمت لاویج مشاهده کرد.

لغت نامه دهخدا

جل. [ ج َ ] ( اِ ) مرغکی است خوش آواز. ( غیاث اللغات ). نام پرنده ای است بقدر گنجشک و مانند بلبل خوش آواز است و این لغت هندی است و در فارسی نیز آمده.( آنندراج ) ( انجمن آراء ناصری ) ( برهان ): 
خوش بود دائره دامن صحرا که در آن 
پرزنان همچو جلاجل بفغان آید جل.شاه طاهر.رجوع به جَلَک شود. || درختچه ای است که در ارتفاعات مرطوب جنگلهای خزر از جمله آستارا، گیلان و مازندران یافت میشود. و آن را در نور و مازندران جل و جله و در لاهیجان جلی و در طوالش چرم لیوه و در آستارا چرم گلیه می خوانند. ( جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 240 ). غار گیلاس. کرزالغار. ( یادداشت مؤلف ).
جل. [ ج َل ل ] ( ع اِ ) بادبان. ( منتهی الارب ). بادبان کشتی. ( مهذب الاسماء ). شراع. ( اقرب الموارد ). رجوع به جُل شود. ج، جُلول. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || یاسمین. || گل سفید و قرمز و زرد آن. || یکی آن جَلَّةاست. ( از اقرب الموارد ). || نای کشت و دروده. ( منتهی الارب ). رجوع به جِل شود. || ( ص ) بزرگ قدر. || حقیر و این از اضداد است.( منتهی الارب ). || کلانسال و آزموده کار. ( از اقرب الموارد ). رجوع به جِل و جلیل و جلال شود.
جل. [ ج َل ل ] ( ع مص ) پوشانیدن اسب را. ( منتهی الارب ) جُل پوشانیدن. ( از اقرب الموارد ). || گرد آوردن پشکل بدست. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گناه کردن. ( آنندراج ). || بیرون رفتن از وطن بسوی شهری و دیاری دیگر.( از اقرب الموارد ). از خانمان رفتن. ( منتهی الارب ). || گرفتن میانکی قروت را که نفیس میباشد. ( منتهی الارب ): جل الاقط؛ اخذ جلاله. ( اقرب الموارد ).
جل. [ ج ِل ل ] ( ع اِ ) بسیار، خلاف دق. گویند: اخذت دقه و جله؛ یعنی قلیله و کثیره. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نای کشت دروده و به این معنی به ضم جیم و فتح جیم نیز آید. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ساق کشت. سفال کشت. کزل. نی های کشتزار که درو و بریده شود. || من المتاع، البسط و الاکسیه و نحوها. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) بزرگ. || بزرگ قدر.( منتهی الارب ). || کلانسال و آزموده کار. ( از اقرب الموارد ). رجوع به جلیل و جلال و جَل شود.
جل. [ ج ُل ل ] ( ع اِ ) پوشش ستوران. ( منتهی الارب ). جل برای جنبندگان چون جامه است برای انسان که بوسیله آن نگهداری میشوند. ( از اقرب الموارد ). جُل یا جَل آنچه پوشیده میشود باو ستور تا نگاه داشته شود باو از آفتاب و سرما. ( حاشیه برهان چ معین از شرح قاموس ). پالان حیوانات. ( لغت محلی شوشتر ). در تداول مردم خراسان پالان نیست بلکه نمد یا پارچه دیگری است که زیر پالان اندازند. ج، جِلال و اجلال. ( از اقرب الموارد ). مطلق پوشش از هر جنس و برای آدمی نیز بکار میرفته. ( حاشیه برهان چ معین ): دیدم که بیاوردند او را در پاره ای جل بصوف سپیدتر از حریر. ( حاشیه برهان از تاریخ سیستان ص 62 و ص یز ). ولی در عربی خاصه بمعنی پوشش ستور استعمال شده و امروز نیز بهمین معنی بکار رود. ( حاشیه برهان چ معین ). فارسیان با لفظ پوشیدن و کشیدن و بتخفیف نیز استعمال کنند. ( آنندراج ):

فرهنگ معین

(جَ لَّ ) [ ع. ] (فع. ) بزرگ است، کبیر است.،~الخالق بزرگ است آفریننده.،~جلاله بزرگ است شکوه او (خدای ).
(جُ لّ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - پارچه از هر جنس. ۲ - پوششی برای چارپایان، پالان.
(جَ ) (اِ. ) نک چکاوک.

فرهنگ عمید

=چکاوک
۱. پوشاک چهارپایان، پالان.
۲. پارچه، گستردنی، پوشاک، و امثال آن ها که فرسوده باشد.
۳. پوشش.

فرهنگ فارسی

قبره، جلک، پالان، پوشاک، چهارپایان، جلال، اجلال جمع
( اسم ) غار گیلاس
کهنه جنده ژنده رکو

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:زین پوش

ویکی واژه

بزرگ، کبیر.
جل‌الخالق: بزرگ است آفریننده.
جل جلاله: بزرگ است شکوه او (خدای).
جُل: در گویش گنابادی به پشگل گوسفند جل گویند. خورجین و پاهلون الاغ را هم جل گویند.
جَلَ: در گویش گنابادی یعنی تگرگ.
پارچه کهنه فرسوده و بی‌ارزش.
پارچه از هر جنس.
پوششی برای چارپایان، پالان.
(جَ): نک چکاوک.

جمله سازی با جل

چو رازی مقالات ایشان شنید سر خجلت اندر گریبان کشید
منزل اهل صفا صفه ی ارباب یقین مجلس وعظ سرافراز زمین و زمنست
حقیقت شیخ اندر مجلس ما حقیقت زر شده از وی مس ما
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تاروت فال تاروت فال تماس فال تماس استخاره کن استخاره کن