شیر آب

لغت نامه دهخدا

( شیرآب ) شیرآب. ( اِ مرکب ) شیرِ آب. شیر. شیرابه. شیر و لوله ای که آب از آن جریان یابد. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شیر شود. || در اصطلاح رختشویان، آب کم: شیرآب یا شیرآبه دادن به جامه ای که قبلاًآنرا با صابون شسته اند؛ کمی آب بر آن ریختن، یا در کمی آب بار دیگر شستن. آب کشیدن. ( یادداشت مؤلف ).

ویکی واژه

rubinetto

جمله سازی با شیر آب

روزی چنین که کوه درآید به اضطراب از زخم تیر و هیبت شمشیر آبدار
رنگ همچون دایه ی بی مهر در شیرش نماند صبح صادق ریخت از شبنم ز بس در شیر آب
آن فارس جهان عدالت که فارس را از ظلم پاک کرد به شمشیر آبدار
مقرر است که از بهر امتحان، اول نهند بر دم شمشیر آبدار انگشت
پیش از این گر ما در ایام شیر آب داشت می کند در دور ما لب تشنگان در آب شیر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ملکا
ملکا
با
با
سرانجام
سرانجام
اورگیم
اورگیم