حق

این کلمه دارای معانی مختلفی است که بسته به زمینه کاربرد، مفهوم آن متفاوت است. به طور کلی، این کلمه به موارد زیر اشاره دارد:

راستی و درستی: حق به معنای چیزی است که صحیح، واقعی و مطابق با واقعیت باشد. یعنی وقتی گفته می‌شود چیزی حق است، منظور این است که آن مطلب یا موضوع از نظر صحت و واقعیت تأیید شده و غلط یا نادرست نیست.

عدالت: حق به معنای اجرای عدالت و برقراری انصاف میان افراد است، به طوری که هر کس آنچه سزاوارش است را دریافت کند.

وظیفه یا تکلیف: گاهی این کلمه به معنای وظیفه یا چیزی است که بر عهده کسی قرار دارد و باید انجام دهد.

حقیقت الهی: در متون دینی و فلسفی، به معنای خداوند یا آنچه که از جانب خداوند درست و درستکار است، نیز به کار می‌رود.

لغت نامه دهخدا

حق. [ ح َق ق ] ( ع مص ) راست کردن سخن. || درست کردن وعده. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || درست کردن و درست دانستن. یقین نمودن. ( منتهی الارب ). || ثابت شدن. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || غلبه کردن بحق. ( منتهی الارب ). || کسی را بر حق داشتن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). || حق چیزی؛ واجب کردن آن. ( منتهی الارب ). || واجب شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || حق طریق؛ گرفتن میانه راه در رفتن. || حق فلان؛ زدن بر وسط سر او یا بر مغاک کتف وی. || آمدن نزدیک کسی. ( منتهی الارب ). نزدیک کسی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || سزاوار شدن و آن بافعل مجهول بکار رود. ( منتهی الارب ). || سزاوار گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ).
حق. [ ح َق ق ] ( ع ص، اِ ) ثابت. ( منتهی الارب ). ثابت که انکار آن روا نباشد. ( تعریفات ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || موجود ثابت. ( منتهی الارب ). || نزد صوفیه حق وجود مطلق است، یعنی غیر مقید بهیچ قید. پس حق نزد صوفیه عبارت باشد از ذات خدا. || راست. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). صدق.
- دین الحق؛ دین راست.
- سنگ حق؛ سنگ درست. سنگ تمام.
|| حق یا سخن حق؛ گفتار راست: زندگانی خداوند دراز باد، سخن راست و حق درشت باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 426 ).
کز مذهبها درست و حق نیست
جز مذهب بوحنیفه نعمان.ناصرخسرو.هر چه کاری بدروی و هر چه گوئی بشنوی
این سخن حق است و حق زی مرد حق گستر برند.سنایی.- حق و داد؛ راست و پوست کنده. بینی و بین اﷲ. حقا و ربا:
لقیط کردی فرزند خویش و میدانی
که شعر باشدفرزند شاعران، حق و داد.سوزنی. || درست. ( منتهی الارب ) ( کشاف ). صحیح. || صواب. ( تعریفات ): زمانی اندیشید و پس گفت: حق به دست خواجه بونصر است. ( تاریخ بیهقی ص 397 ). با خود گفتم در بزرگ غلط که من بودم. حق به دست خوارزمشاه است. ( تاریخ بیهقی ص 336 ). حسن گفت: خداوند بر حق است در این رای بزرگ که دید. ( تاریخ بیهقی ).
چون آدم و داوود، خلیفه توئی از حق
حق زی تو پناهد که پناه خلفائی.خاقانی.خاطب اورا بملک هفت اقلیم
گر کند خطبه بر حقش دانند.خاقانی.- برحق؛ محق:
هر چه کنی تو بر حقی حاکم دست مطلقی
پیش که داوری برم از تو که خصم داوری.

فرهنگ معین

(حَ قّ ) [ ع. ] ۱ - (ص. ) راست، درست. ۲ - (اِ. )راستی، درستی. ۳ - عدل، انصاف. ۴ - نصیب، بهره. ۵ - ملک و مال.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ باطل] راست، درست: حرفِ حق.
۲. (اسم ) اختیاری که طبیعت، قانون، یا عرف به کسی داده است: حقّ حرف زدن.
۳. (اسم ) هزینه یا کارمزدی که در برابر انجام کاری به شخص یا نهادی پرداخت می شود: حقّ بیمه.
۴. (اسم ) تسهیلاتی که شخص در برابر برخوردار نبودن از امکاناتی ویژه دریافت می کند: حقّ مسکن، حقّ خواربار.
۵. (اسم ) انصاف، عدل: حق را زیر پا نگذار.
۶. (اسم ) وظیفه، تکلیف: حقّ فرزندی را به جا بیاور.
۷. (اسم، صفت ) [مجاز] از نام های خداوند.
۸. (اسم مصدر ) [قدیمی] ثابت و واجب کردن امری یا چیزی.
۹. (اسم مصدر ) [قدیمی] واقف شدن بر حقیقت امری.
* حقِ امتیاز: پولی که بابت بهره برداری قانونی از چیزی به واگذارکننده می دهند.
* حق حاکمیت: حق حکمرانی داشتن.
* حق حاکمیت ملی: (سیاسی ) حقی که سازمان ملل متحد برای ملت ها شناخته و تصویب کرده که هر ملتی باید بر سرنوشت خود مسلط باشد و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر ندارد.

فرهنگ فارسی

راست ودرست، ضدباطل، ثابت وواجب، عدل ویقین
۱ - ( صفت ) راست درست مقابل باطل: مطلب حق. ۲ - ( اسم ) راستی درستی حقیقت: (( از حق عدول کرد. ) ) ۳ - یقین: (( این مطلب حق است. ) ) ۴ - عدل داد انصاف: (( حق مطلب را ادا کرد. ) ) ۵ - نصیب بهره مزد. ۶ - سزاواری شایستگی: (( حق بود که بگویید... ) ) ۷ - ملک مال. جمع: حقوق. ۸ - ( اسم ) خدای تعالی. ۹ - یا حق اول. ۱ - سبب اول عقل اول. ۲ - ذات واجب. یا به حق. سوگند به: بحق خدا. یا حق حساب. باج سبیل رشوه. یا در حق. دربار. در باب: (( در حق وی شفاعت کرد. ) ) یا حق بجانب کسی بودن. حق داشتن وی محق بودن او.
خانه عنکبوت سر سرین که استخوان ران است

دانشنامه آزاد فارسی

اختیار، امتیاز، قدرت یا استیلایی است که قانون برای شخص حقیقی یا حقوقی به رسمیت شناخته، و به او اعطاء می کند و دیگران نیز مکلف اند این اختیار یا امتیاز را محترم شمرند. حق دارای ضمانت اجراست و تخلّف و اخلال در آن ممنوع است. حق گاه موجب استیلای دارندۀ حق بر یک شیء یا مال معیّن است که آن را حقّ شخصی می گویند مانند، حقّ مالکیت و گاه باعث ایجاد تعهّد و التزام شخص دیگری در برابر دارندۀ حق می شود که آن را حقّ دِینی یا ذِمّی گویند، مانند حقّ طلبکار بر بدهکار که موجب تعهّد بدهکار به پرداخت می شود. حق رابطه ای اعتباری است میان دارنده و موضوع حق و عناصر آن عبارت اند از ۱. دارندۀ حق که می تواند از آن استفاده کند؛ ۲. شخص یا اشخاصی که مکلّف به رعایت حق اند، ۳. موضوع حق که ممکن است مال معیّنی باشد، مانند خانه یا اتومبیل (حق شخصی)، یا امر معیّنی باشد، مانند حقّ مطالبۀ پول، درخواست انجام کار یا ترک کار از متعهّد (حقّ دِینی)؛ ۴.سبب ایجاد حق که گاه معامله یا قرارداد است، مانند خرید و فروش یک اتومبیل که سبب ایجاد حق مالکیت اتومبیل برای خریدار و حقّ مطالبۀ بهای آن برای فروشنده می شود، یا اجارۀ خانه ای که به موجب آن مستأجر، حقّ استفاده از منافع خانه و موجر حقّ دریافت اجاره بها را پیدا می کند؛ گاه منشأ و سبب حق یک وضعیت حقوقی خاص است، مانند رابطۀ پدر و فرزندی که به موجب آن فرزند، حق دارد نفقه مطالبه کند، یا فوت شخصی که سبب ایجاد حقّ ارث برای ورثۀ او می شود، نیز مانند تصادف اتومبیل که باعث ایجاد حقّ مطالبۀ خسارت برای زیاندیده می شود؛ سبب و منشأ دیگر حق، قانون است، مانند جُرم و مسئولیت مدنی که برای زیاندیده، حقّ مطالبۀ خسارت پیش بینی کرده است و حقِّ مطالبۀ خسارتِ ناشی از تسبیب، اتلاف، غصب و ایفای ناروا (پرداخت به غیر طلبکار به علت اشتباه).

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] «حقّ» اسم مصدر به معنی «ثابت». آنچه ثابت و مطابق واقع است. روا و شایسته، ضد «باطل». «حق» در مورد اقوال و عقاید و ادیان و مذاهب بکار میرود.
و به تعریف دیگر: «الحق هو الثابت الذی لایسوغ انکاره؛ حق چیز ثابتی است که انکار آن روا نباشد.
واژه «حق» معمولا با کلمات دیگری به کار می رود و معنای خاصی را اقتضا می کند. مثلا وقتی گفته می شود «دین حق» یعنی مجموعه قوانینی که منطبق با فطرت بشر و مقتضای نیاز او بوده و از جانب آفریدگار بشر و آگاه بحال او تدوین و تنظیم شده باشد که هر دین و آئین و قانونی جز آن باطل خواهد بود.
این کلمه در آیات متعددی از قرآن کریم نیز ذکر شده است: «و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا»؛ بگو ای محمد! که حق آمد و باطل برفت که باطل رفتنی و بی بنیاد است. (سوره اسراء: 81)
«انزل من السماء ماءً فسالت اودیةٌ بِقَدَرها... کذلک یضرب الله الحق و الباطل...»؛ هنگامی که به امر خداوند باران می بارد از رودها هر یک به گنجایش خود سیل سرازیر می گردد و بر روی آب کف نمودار می گردد... این مثلی است برای حق و باطل که آن کف (که مثال باطل است) بزودی نابود گردد ولی آب و فلز که بسود مردم است (هر چند به زیر کف قرار دارند) می ماند. خداوند جهت توجیه اذهان این چنین مثل می زند. (سوره رعد: 17)
حق یکی از نامهای خدای متعال است. چون وجود او ثابت و مستقر و فنا ناپذیر و سزاوار اطلاق هستی است دیگر موجودات را سزاوار نیست موجود بنامند چه به خود موجود نیستند همچنان که زمین روشن به نور خورشید را نشاید روشن گفت چون زمین در ذات خود تیره و تاریک است و آن که راستی روشن است خورشید است آب دریا را نشاید شور گفت چون آب در ذات خود شیرین است و آن نمک که با او است شور. ممکنات را نباید موجود گفت آن پرتو حق است با ممکنات که آنها را موجود نموده.
«فذلکم الله ربکم الحق»(سوره یونس/آیه32) «فتعالی الله الملک الحق»(سوره طه/آیه114) «ذلک بأن الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه الباطل»(سوره حج/آیه62) الی غیر ذلک
گاهی حق برای آنچه در عهده کسی ثابت است برای دیگری و باید ادا کند، به کار می رود.
[ویکی فقه] حق (اسمای خدا). حق، از اسماء حسنای خدا و یکی از معانی مشهور آن می باشد. حق به عنوان نام خدا ده بار در قرآن تکرار شده است.
چهار آیه در قرآن بیان می کند که «اللّه» همان «الحق» است. 
در یک آیه «الحق»، صفت «اللّه» است و در پنج آیه نیز «اللّه» با ربّ حق، مولای حق و ملِکِ حق وصف شده است. 
وجوه استعمال لفظ «الحق» در روایات
همچنین «الحق» در روایات حاوی نود و نه اسم حسنای الهی (اسماء الحسنی) ذکر شده است. 
به علاوه، در روایتی مشهور، از ذکر «اللهم أنت الحق و قولک الحق و وعدک الحق» در مناجات شبانه پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله وسلم و امام محمد باقر علیه السلام یاد شده است و ازاین رو گفته شده که از دعاهای مستحب پس از نماز شب است. 
← تردید جبایی در اسم الله بودن «الحق»
برخی درباره کارکرد دستوری حق معتقدند که واژه حق، مصدر و حاکی از فعل است و در توسع معنایی به عنوان اسم فاعل برای خدا و به معنای محقّ یا محقق به کار می رود. 
کاربردهای ترکیبی لفظ «الحق»
[ویکی فقه] حق (حقوق). این مقاله به بررسی حق در فقه و حقوق اسلامی می پردازد.
در منابع فقهی اهل سنّت تعاریف مختلفی از حق شده است: حکم شرعی ثابت و غیرقابل انکار؛ مصلحت شرعی؛ نسبت و علاقه خاص میان صاحب حق و منافعی که وی از آن بهره مند می گردد؛ اختصاص یافتنِ شرعیِ چیزی به کسی از باب تکلیف یا سلطه که شامل تمام حقوق دینی، مدنی، عمومی و مالی می شود؛ و هر چیزی که بر پایه حکم شرعی ثابت شده و شرع از آن حمایت کرده است. 
مصطفی احمد زرقاء، المدخل الی نظریة الالتزام العامة فی الفقه الاسلامی، ج۱، ص۱۹ـ۲۲، دمشق ۱۴۲۰/۱۹۹۹.
بسیاری از فقهای اهل سنّت حق را همان حکم الهی و شماری دیگر احکام را سبب و منشأ حقوق به شمار آورده اند. 
علی بن محمد جرجانی، کتاب التعریفات، ج۱، ص۹۴، چاپ گوستاو فلوگل، لایپزیگ ۱۸۴۵، چاپ افست بیروت ۱۹۷۸.
در منابع فقهای شیعه، گاهی حق نزدیک به معنای لغوی آن (هر امر ثابت) به کار می رود، یعنی به معنای هر چیزی که شارع جعل و وضع کرده است، و مفاهیمی مانند حکم، عین، منفعت و حق به معنای خاص را شامل می شود. 
موسی خوانساری نجفی، منیة الطّالب فی شرح المکاسب، ج۱، ص۱۰۵، تقریرات درس آیت اللّه نائینی، قم ۱۴۱۸ـ۱۴۲۱.
[ویکی فقه] حق (حقیقت). حق، وصف و مصدری پر بسامد در قرآن و حدیث و متون فقهی، دالّ بر راستی و واقعیت می باشد. این واژه در فلسفه و عرفان نیز کاربرد فراوان دارد.
[ویکی فقه] حق (راستی). حق، وصف و مصدری پربسامد در قرآن و حدیث و متون فقهی، دالّ بر راستی و واقعیت. این واژه در فلسفه و عرفان نیز کاربرد فراوان دارد.
برای ریشه حق، دو معنای اصلی ذکر شده است: یکی استحکام و استواری، چنان که «ثوب محقَّق» به معنای لباس یا پارچه ای با بافت محکم است؛ و دیگری موافقت و مطابقت، چنان که به حفره ای که پاشنه در، در آن قرار می گیرد و می چرخد «حِقِّ الباب» و به محل اتصال دو استخوان «حُق» می گویند. مهم ترین کاربردهای ریشه حق ق، نخست مصدرهای حق و حقیقت به معنای واقعیت است و دوم، صفت حق است در وصف اعتقاد یا حکمی که با واقعیت مطابقت دارد. 
مهم ترین معانی حق
مشتقات اسمی و فعلی ریشه حق ق بر مفاهیم مختلف مادّی و انتزاعی دلالت دارد که مشهورترین این معانی عبارت اند از: نقیض باطل، موجود ثابت و انکارناپذیر، نامی برای خدا، وجوب، شایستگی، یقین، نصیب و بهره، خالص و محض هر شیء، وسط شیء، استوار و ظاهر ساختن، هر نوع بلوغ و رسیدن مانند رسیدن شتربچه به وضعی که بتوان بر او بار برد، فربه شدن شتر، طلوع خورشید، کامل شدن بهار و معانی ای با شهرت کم تر چون پرچم، سفر شبانه، خانه عنکبوت و ظرفی که بتوان بر روی آن حکاکی نمود. 
واژه حق در زبانهای سامی باستانی
در برخی دیگر از زبانهای سامی باستانی، مانند عبری، کنعانی، آرامی و سریانی، اصلِ «ح ق» به صورت ها و معانی گوناگون رایج بوده و در کتاب مقدّس عبری، ۲۵۰ واژه از این ریشه آمده است. در عهد قدیم، اشتقاقهای حق ("PPπ") به معنای حک کردن بر چوب، سنگ یا فلز اشتقاقهای حُق و حَقه به معنای ظرفی که بتوان بر آن حکاکی کرد، ثبت کردن، ترسیم کردن، مقرر کردن، فرمان، قانون، سنّت متداول یا رسم مربوط به خدا یا انسانها، طبیعت ِ اشیا، حقوق و امتیاز به کار رفته است، اما در میان همه زبانهای سامی، گسترده ترین حوزه معنایی و کامل ترین و عالی ترین معانی حق و مشتقات آن را در زبان عربی می توان یافت که نه فقط بر افعال و اشیای مادّی، بلکه بر کیفیات، صفات و واقعیات غیرمادّی نیز دلالت دارد. 
واژه حق در قرآن
[ویکی فقه] حق (فلسفه). واژه «حق» در فلسفه، با اشتراک لفظی، یا به صورت حقیقت و مجاز، در موارد متعددی به کار می رود که در هر مورد، ممکن است دارای چند معنا باشد. در همه این معانی، یکی از معانی «باطل»، در مقابل حق قرار دارد.
این موارد و معانی مختلف از این قرارند:
← کاربرد حق در مورد موجودات
۱. ↑ الحاشیةعلی الالهیات، شیرازی، صدرالدین محمد بن ابراهیم، ص۳۸، قم، بیدار، بی تا.۲. ↑ التحصیل، بهمنیار بن مرزبان، ص۲۹۲، تصحیح مرتضی مطهری، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۴۹ هـ. ش.۳. ↑ بیان الحق بضمان الصدق، اللوکری، ابی العباس فضل بن محمد، ص۳۶، تهران، مؤسسه اندیشه و تمدن اسلامی، ۱۳۷۳ هـ. ش.۴. ↑ مجموعه مصنفات شیخ اشراق، شیخ اشراق، ج۱، ص۲۱۱، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۷۵ ه ش، چاپ دوم.۵. ↑ رسائل الشجرة الالهیة فی علوم الحقایق الربانیة، شهرزوری، شمس الدین، ص۴۱، تهران، موسسه حکمت و فلسفه ایران.۶. ↑ الاسفارالاربعة، شیرازی، صدرالدین، ج۱، ص۹۲، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۹۸۱م. 
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حق». 
[ویکی فقه] حق (قرآن). حق، یکی از اوصاف قرآن است. از جمله اسامی و صفات قرآن «حق» و «حق الیقین» است «حق» به معنای ثابت و درست و مطابق با واقع است.
حق، نقیض باطل و به معنای وجوب و ثبوت و در اصل به معنای مطابقت و موافقت است.
موارد کاربرد
و در موارد مختلف به کار می رود: ۱. ایجاد کننده چیزی بر اساس حکمت؛ ۲. شیء ایجاد شده بر اساس حکمت؛ ۳. اعتقاد به چیزی آن گونه که هست؛ ۴. فعل و سخنی که به اندازه و به موقع باشد. در این مدخل، هر سه معنای اخیر مورد نظر بوده که از واژه «حق»، « الحاد »، «یلحدون»، «تعدلوا» و... استفاده شده است.
اطلاق حق بر قرآن
واژه «حق» در ۳۶ مورد بر قرآن اطلاق شده است؛ مانند: (فاما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق من ربهم) (بقره، ۲۶) (یونس، ۱۰۸؛ بقره، ۹۱، ۱۴۴، ۱۴۹؛ آل عمران، ۶۰؛ نساء، ۱۷۰؛ مائده، ۸۴؛ انعام، ۵ و ۶۶؛ هود، ۱۷و۲۰؛ رعد، ۱و۱۹؛ کهف، ۲۹) در هفت مورد نیز احتمالا منظور از «حق» قرآن است: مائده: ۴۸و۸۳؛ همچنین مراد از کلمه «حق الیقین» در آیات ۵۱ سوره حاقه و ۹۵ سوره واقعه «قرآن» است.

جملاتی از کلمه حق

اگر حق گفت سبحانی عجب نیست کسی را غیر حق این گفت و لب نیست
گرچه عمر شمرده داری تو چونکه در راه حق سپاری تو
سه علامت دان که در احمق بود اولا غافل زِ یاد حق بود