زندانبان

فرهنگ معین

( ~. ) (ص مر. ) نگهبان زندان.

فرهنگ عمید

نگهبان زندان، مٲمور نگهبانی و نگه داری از زندانیان.

فرهنگ فارسی

نگهبان زندان، مامورنگاهداری اززندانیان
( صفت ) آنکه در محبس مامور نگهبانی محبوسان است نگاهبان زندان.

ویکی واژه

نگهبان زندان.
Jailor

جمله سازی با زندانبان

دوش زندانبان بگشاد در و با من گفت مژده ای خواجه که امروز گل سرخ شکفت
چو در زندان گرفت از جنبش آرام به زندانبان زلیخا داد پیغام
وگر بخواهد نعش پسر ز زندانبان پدر به زندان گردد بدین گنه مسجون
چونکه زندانبان بدید آن حال و کار پیشش آمد آنگهی بگریست زار
چونکه زندانبان برفت آن مرد دین در مناجات آمد آن مرد یقین