یدکی

لغت نامه دهخدا

یدکی. [ ی َ دَ ] ( ص نسبی ) اسب جنیبت. کتل. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یدک شود. || علی البدل. دومی از هر چیز که احتیاط را دارند تا اگر یکی تلف و تباه شود دیگری را به کار ببرند: قطعه های یدکی ماشین، قطعه های یدکی اتومبیل، تیغ یدکی. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(یَ دَ ) [ تر - فا. ] (ص. ) قطعات اضافی که برای جایگزین کردن قطعات خراب شدة یک دستگاه نگه داری می شود.

فرهنگ عمید

١. ابزار یا قطعه ای اضافی که هرگاه ابزار یا قطعه ای مشابه خراب شود می توان به جای آن کار گذاشت.
٢. (اسم ) یدک.

فرهنگ فارسی

اسباب یاابزاراضافه برای ماشینها
اسب جنیبت کتل

ویکی واژه

قطعات اضافی که برای جایگزین کردن قطعات خراب شدة یک دستگاه نگه داری می‌شود.

جمله سازی با یدکی

برای کاهش هزینه آریل ۴ از طراحی و سخت‌افزار آریل ۳ استفاده کرد. آریل ۴ از قطعات یونیت پشتیبان پرواز و قطعات یدکی قبلی خود استفاده کرد. هزینه ساخت این ماهواره حدود ۱٫۲۵ میلیون پوند شد.
یکی ریدکی پیش او بد بپای بریدک چنین گفت کای رهنمای
خورشیدکی دود همه تن روی چون سپر جائی که زد ضمیر تو شمشیر بر فسان
هرکه جویدکین او زنده نماند یک نفس ور بماندکالبد بر جان او زندان بود
آن بدین گوید اینگونه که پیمایدکیل این بشر نیست همانا که بود میکائیل
خلق او مستغنی از اوصاف خلق خنجر خورشیدکی خواهد فسان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال اوراکل فال اوراکل استخاره کن استخاره کن فال ای چینگ فال ای چینگ