گازی

لغت نامه دهخدا

گازی.( اِ ) نام گلی است خوشبوی که بهندی گیوره گویند. ( برهان ). صحیح کازی است ( به کاف تازی و ذال معجمه ) بمعنی گل گیوره و عربی است، مگر آنکه گوئیم به زای و کاف فارسی است و به ذال معجمه و کاف تازی معرب آن است. ( رشیدی از برهان قاطع چ معین ). و رجوع به کاذی شود.

فرهنگ فارسی

گلی خوشبوی بهندی گیوره است

جمله سازی با گازی

آمد از بشر بی‌خود آواز‌ی چون ز طفلی که بر گرد گازی
شمع آمد و گفت: چون منم دشمنِ من کوکس که به گازی ببُرد گردنِ من
گاه چو در استخوان شکسته ز سنگی گاه چو زر جان و تن دریده ز گازی
تو به خود چه سازی که اسیر گازی تو ز خود چه گویی چو ز که صدایی
بر چهره چون زر تو گازیست آن سیمبرت مگر گزیده‌ست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت فال تک نیت فال تک نیت فال تاروت فال تاروت