کچل (به انگلیسی: Bald) در زبان فارسی به معنای فردی است که موهای سرش را از دست داده یا به طور کامل طاس است. این واژه به افرادی اطلاق میشود که به دلایل مختلفی مانند وراثت، سن، بیماری یا دیگر عوامل، موهای سر خود را از دست دادهاند.
کاربردها
توصیف ظاهری: این واژه به عنوان یک صفت برای توصیف ظاهر فردی به کار میرود. مثلاً او یک مرد کچل است.
احترام یا شوخی: در برخی موارد، واژه کچل ممکن است به صورت دوستانه یا شوخی به کار رود، به ویژه در میان دوستان و آشنایان، ولی در برخی مواقع ممکن است به عنوان یک اصطلاح توهینآمیز تلقی شود.
مفهوم فرهنگی: در برخی فرهنگها، کچل بودن ممکن است با ویژگیهای خاصی مانند حکمت یا سن مرتبط باشد.
کچل. [ ک َ چ َ ] ( ص ) شخصی را گویند که سر او موی نداشته باشد و زخم یا داغهای زخم داشته باشد و او را به عربی اقرع خوانند. ( برهان ). بمعنی کل است که در سر مو ندارد. ( آنندراج ):
زین کچول و کچل سری چندند
که به ریش جهان همی خندند.اوحدی.- کچل شدن چمن و یا جامه پرزدار یا قالی؛ آن است که جای بجای پرز و خواب یا سبزه آن رفته باشد و لکه به لکه بجای مانده باشد.
- کچل کردن کسی را؛ از کثرت تکرارِ خواهش او را به ستوه آوردن. ( یادداشت مؤلف ).
- امثال:
کچل مشو، همه کچل بخت ندارد. ( امثال و حکم ). کچل چه گفت وای سرم؛ نظیر:هرچه دیه گوید از درد گیه گوید. ( امثال و حکم ).
کچل و کدو لعنت به هر دو. ( امثال و حکم ). رجوع به کچلی شود.
کچل. [ ک ُ چ َ / ک َ چ َ ] ( اِ ) بمعنی کچک و آن جانوری باشد که مشک آب را پاره کند. ( از برهان ). جانور مشک در. کچل و کچر یکی تصحیف است. ( از آنندراج ). رجوع به کچل شود. || ( ص ) آدمی و حیوانی را نیز گفته اند که پایهای او کجواج باشد یعنی راست و درست نباشد. ( برهان ). آدم و حیوانی که پای او کژ است. ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ). || پایمال. کوفته. ( فرهنگ فارسی معین ):
از چل چل تو پای من زار شدکچل
من خود نمی چلم تو اگر میچلی بچل.امیرخسرو ( از جهانگیری ).
کچل. [ ک ُ چ َ ] ( ص ) بدرفتار و خراب و این هندی است. ( غیاث اللغات ).
کچل. [ ک َ چ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان. تپه ماهور و سردسیر. سکنه 235 تن. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
(کَ چَ ) (ص. ) ۱ - بی مو، طاس. ۲ - کسی که سرش زخم های چرکی دارد.
مبتلا به کچلی، دغسر.
کسی که موهای سرش دراثربیماری کچلی ریخته باشد، کل ودغسرهم گفته شده
( صفت ) پایمال کوفته: [ از چل چل تو پای من زار شد کچل من خود نمی چلم تو اگر میچلی بچل ]. ( امیر خسرو )
بد رفتار و خراب
کچل (قصرقند). کچل، روستایی در دهستان تلنگ بخش تلنگ شهرستان قصرقند در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۸۵ نفر ( ۲۳ خانوار ) بوده است.
calvo
بی مو، طاس.
کسی که سرش زخمهای چرکی دارد.
💡 من چون تو کچل ندیدهام هیچ نه در کَن و سولَقان، نه در کَنگ
💡 اگر کسی به نزدیکی آن صدا رود ناچار در آب میافتد. با اینکه آزوکیارای به ندرت دیده میشود، گفته میشود که وی دارای شکل عجیب و غریب و بیتناسب است. دندانهایش کج، سرش کچل، سبیلش باریک، چشمش زرد و متورم، و جامهٔ کوتاه و کهنه میپوشد، و بر سطلی خمیده دانههای آزوکی را میشوید.
💡 باشد کچلی نهان به فرقت چون نشوه که مُضمَرَ است در بَنگ
💡 تو نی کچلی، سرت پر از موست وانگاه چه مویِ خوبِ خوشرنگ
💡 سر خود را کچل کردند و زین غم دل ما را به خاک و خون کشیدند
💡 کند کور و کچلها را خبردار ز حلاج و ز رواس و ز مسمار