بچه به انسانهای خردسال چه دختر و چه پسر اطلاق میشود. در زبان فارسی، واژهٔ بچه معادل دیگری برای کودک است. این واژه از ریشهٔ واژهٔ پهلوی کوک به معنای کوتاه نشأت گرفته و با واژههای کوتاه و کوچک همخانواده است. این واژه همچنین به عدم بزرگ شدن و سادگی و پاکی اشاره دارد. بر اساس کنوانسیون حقوق کودک سازمان ملل متحد، کودک به هر فردی که زیر هجده سال سن دارد، اطلاق میشود، مگر اینکه طبق قانون مربوط به آن فرد، سن کمتری برای بلوغ او تعیین شده باشد. مانند بسیاری از نظامهای حقوقی، این دوره به دو بخش تقسیم میشود: دورهٔ عدم تمیز و دورهٔ تمیز است. در حقوق ایران، تعریف قانونی و دقیقی از دورهٔ تمیز وجود ندارد. به بچه ای که در دورهٔ تمیز قرار دارد، مُمَیِّز گفته میشود. این خردسال با وجود سن کم، درک مناسبی از امور روزمره دارد و در معاملات عادی فریب نمیخورد و هنجارهای اجتماعی را تا حد معقولی میشناسد. در مقابل، غیرمُمَیِّز به کسی اطلاق میشود که هنوز به دورهٔ تمیز وارد نشده است. بنابراین، دورهٔ عدم تمیز به دورهای از زندگی خردسال اطلاق میشود که پیش از ورود به دورهٔ تمیز است. در حقوق ایران، تعریف قانونی و دقیقی از دورهٔ تمیز وجود ندارد. به خردسالی که در این دوره قرار دارد، مُمَیِّز گفته میشود. این بچه با وجود سن کم، توانایی درک امور روزمره را دارد و در معاملات عادی فریب نمیخورد و هنجارهای اجتماعی را تا حد معقولی میشناسد. در مقابل، غیرمُمَیِّز به کسی اطلاق میشود که هنوز به دورهٔ تمیز نرسیده است. بنابراین، دورهٔ عدم تمیز به مرحلهای از زندگی بچه اشاره دارد که پیش از ورود به دورهٔ تمیز است. در برخی کشورها، برای تعیین دورهٔ تمیز، سن خاصی مشخص شده است و اگر بچه به آن سن برسد، به عنوان ممیز شناخته میشود. به عنوان مثال، در قانون مدنی آلمان، سن هفت سال تمام به عنوان پایان دورهٔ عدم تمیز بچه در نظر گرفته میشود و از آن پس، به عنوان ممیز شناخته میشود. در این قانون، یکی از گروههایی که اهلیت استیفا به دست خود را ندارند، کودکانی هستند که هنوز به سن هفت سالگی نرسیدهاند.

کودک
لغت نامه دهخدا
کودک. [ دَ ] ( ص ) کوچک. صغیر. ( فرهنگ فارسی معین ). پهلوی، کوتک بمعنی صغیر. ( از حاشیه برهان چ معین ). صورت دیگر آن کوچک است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به کوچک شود. || ( اِ ) طفل و بچه خواه پسر باشد و یا دختر. ( ناظم الاطباء ). فرزندی که به حد بلوغ نرسیده ( پسر یا دختر ). طفل. ج، کودکان. ( فرهنگ فارسی معین ). ولید. صبی. ( ترجمان القرآن ). طفل. بچه. ولید. صبی ( پسر ). صبیه ( دختر ). ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا )
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) کوچک صغیر. ۲ - ( اسم ) فرزندی که بحد بلوغ نرسیده ( پسر یا دختر ) طفل جمع: کودکان: و زنان و کودکان را اسیر گردانیدند. یا کودک غازی. پسر بازیکن که پیش آهنگ دیگران بود و پیش از آنان از چنبر بگذرد: باد چالاک در رسن بازی سر تو همچو کودک غازی. ( کمال اسماعیل ) ۳ - جوان: بازرگانی که زن نیکو و کودک گزیند و عمر در سفر گذارد.
ویکی واژه
طفل، خردسال.

جملاتی از کلمه کودک
زن و کودکان زینهاری شدند به نزد سپهبد به زاری شدند
سر خرد کودک بیاراستند بس از گنج در و گهر خواستند
بود در اول همه بیحاصلی کودکی و بیدلی و غافلی