کنیس

لغت نامه دهخدا

کنیس. [ ] ( اِ ) جامه زربفت.( مهذب الاسماء ): از ناحیت کومش به دیلمان جامه های کنیس خیزد. ( حدود العالم چ دانشگاه ص 146 ).
کنیس. [ ک َ ] ( معرب، اِ ) کنشت.کنیسه. معبد یهود. ( فرهنگ فارسی معین ):
ای هزاران کعبه پنهان در کنیس
ای غلطانداز عفریت و بکیس.مولوی.و رجوع به ماده بعد و کنشت شود.

فرهنگ معین

(کَ ) [ معر. ] (اِ. ) معبد یهود.

فرهنگ عمید

= کنیسه

فرهنگ فارسی

معبد یهود
جامه زر. بفت

ویکی واژه

معبد یهود.

جمله سازی با کنیس

ور نباشد هر دو او پس کل نیست هم کشندهٔ خلق و هم ماتم‌کنیست
رو رخت سوی او کش و پهلوش خانه گیر کان جا فرشتگان را آرام و مسکنیست
مراسم یادبود او یک هفته بعد در ووستر، ماساچوست، در معبد امانوئل، کنیسه ای که او در کودکی در آن حضور داشت، با حضور ۱۰۰۰ دوست و اعضای خانواده برگزار شد.
نه، کعبه را محرم نیم، مرد کنیسه هم نیم نه، بابت زمزم نیم، مرد خمستان نیستم
خطاب حاکم عادل مثال بارانست چه در حدیقهٔ سلطان چه بر کنیسهٔ عام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
سراسیمه یعنی چه؟
سراسیمه یعنی چه؟
کص یعنی چه؟
کص یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز