فرهنگ معین
( ~. ش ) (ص مر. ) حشمت، جاه و جلال.
( ~. ش ) (ص مر. ) حشمت، جاه و جلال.
گوشۀ کلاه.
( اسم ) ۱ - گوش. کلاه. یا به ( در ) کلا. کسی ننگریستن. نسبت بکسی بدید. تحقیر نگریستن و او را لایق آن ندانستن که نظری بجانب وی بیفکنند و حتی به کلاه گوش. او هم نظر بیندازند: ( چو کم آمد براه توش. تو ننگرد در کلاه گوش. تو ). ( کلیله. مصحح مینوی )
حشمت، جاه و جلال.
💡 دامن به میان برزده خواهی رفتن جایی که کلاه گوشه خم نتوان کرد
💡 ز خلق گوشه گرفتم که تا همی ساید کلاه گوشهٔ همت به چرخ دوارم
💡 رفتی چو کلاه گوشه غم دیدی ای صبر کنون کفش کرا می باید؟
💡 شهی که شنقر عنقا شکار او را ماه کلاه گوشه خورشید زنگ زرین است
💡 کلاه گوشه به خورشید و ماه می شکنم به این غرور که مدحتگر ظفرخانم
💡 ساید کلاه گوشه قدرش به آسمان چون ابر هر که آب ز شرم کرم شود