کاووس

کاووس (kāvus) یک نام تاریخی و کهن در زبان فارسی است که به شخصیت‌های مهمی در ادبیات و تاریخ ایران اشاره دارد.

1. شخصیت تاریخی در شاهنامه:

کاووس یکی از شخصیت‌های برجسته در شاهنامه فردوسی است، او پسر کیقباد، پادشاه کیانی، و یکی از پادشاهان ایران به شمار می‌آید. در داستان‌های شاهنامه، وی به عنوان یک پادشاه شجاع و با ویژگی‌های خاص توصیف می‌شود. او به خاطر ماجراجویی‌هایش و درگیری‌هایش با دشمنان، به ویژه در نبرد با افراسیاب، شناخته شده است.

معانی لغوی:

شعله و شرر - پاک و نظیف - اصیل و نجیب

ریشه‌شناسی:

نام کاووس از واژه‌های پهلوی کایوس و اوستایی کواوسان مشتق شده است.

لغت نامه دهخدا

کاووس. ( اِ ) شعله و شرر. ( برهان ). || تندی. ( برهان ). رجوع به کاوس شود. || ( ص ) پاک و لطیف. ( برهان ). پاک ونظیف. ( فرهنگ دساتیر ). || اصیل و نجیب و مستولی. ( برهان ). به این معانی از دساتیر است. ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 259 شود.
کاووس. ( اِخ )کاوس. پهلوی کایوس، اوستایی کواوسان است که جزء اول آن همان لقب «کی » و جزء دوم آن معلوم نیست. بارتلمه حدس میزند از ریشه اوسا باشد بمعنی دارای منبع فراوان. وی در روایات ایرانی پسر ایپی ونگو و نوه کیقباد دانسته شده. نام کاوس بصورت اوشنه در «ودا» آمده و بنابراین وی یکی از شهریاران دوره هند و ایرانی است. ( از حاشیه برهان چ معین ). نام یکی از پادشاهان کیان باشد و بعضی نمرود را گویند و جمعی فرعون را، اﷲاعلم و رسم الخط آن دراین زمان به یک واو است همچون طاوس و داود و امثال آن. ( برهان ). اشتباه با نمرود از این است که نمرود هم مطابق روایات مانند کاوس بکمک چهار عقاب پرواز کرده است اما معانی لغوی این کلمه از فرهنگ دساتیر در برهان نقل شده است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 259 شود.

فرهنگ فارسی

کساوس وی در روایات ایرانی پسر ایپی ونگو و نوه کیقباد دانسته شده است

فرهنگ اسم ها

اسم: کاووس (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: kāvus) (فارسی: کاووس) (انگلیسی: kavus)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر کیقباد پادشاه کیانی، ( = کیکاووس )، کیکاووس

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:کیکاوس

جملاتی از کلمه کاووس

این روستا در دهستان اترک (گنبد کاووس) قرار داشته و براساس سرشماری سال ۱۳۸۵جمعیت آن ۱٬۲۹۴نفر (۲۴۶خانوار) بوده‌است.
زمین را به خنجر بشوید همی کنون رزم کاووس جوید همی
چنین تا به هنگام کاووس شاه همی راند شاهی، همی داشت گاه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم