کاستی در زبان فارسی به معنای عدم وجود کامل، نقص یا کمبود است. این مفهوم به هر چیزی اشاره دارد که از وضعیت ایدهآل یا کامل خود فاصله گرفته باشد. در واقع، هر نوع نواقص و عیوبی که در یک شیء، ایده یا وضعیت وجود دارد، میتواند به عنوان کاستی شناسایی شود. به عبارت دیگر، نشاندهنده نقاط ضعفی هستند که ممکن است باعث کاهش کیفیت یا کارایی شوند. در زندگی روزمره، ما با انواع مختلفی از کاستیها مواجه میشویم که میتوانند از جنبههای مختلفی ناشی شوند، مانند کمبود منابع، ناتوانی در رسیدن به اهداف یا حتی نقصهای شخصی. شناخت و درک این کاستیها میتواند به ما کمک کند تا به بهبود شرایط و وضعیتهای مختلف بپردازیم و به دنبال راهحلهایی برای رفع آنها باشیم.
کاستی
لغت نامه دهخدا
که ای برتر از کژّی و کاستی
بهی زان فزاید که تو خواستی.فردوسی.چنین گفت موبدبه شاه جهان
که آن گور دیوی بد اندر نهان
که بهرام را خواند ازراستی
پدید آرد اندر دلش کاستی.فردوسی.گر ایدون که یابم ز تو راستی
بشویی به دانش دل از کاستی.فردوسی.خداوند هستی وهم راستی
از اویست بیشی و هم کاستی.فردوسی.به گیتی کیمیا چون راستی نیست
که عز راستی را کاستی نیست.( ویس و رامین ).چو در داد شاه آورد کاستی
به پیچد سر هر کس از راستی.اسدی ( گرشاسبنامه ).چو گشتی تمام آیدت کاستی.اسدی ( ایضاً ).بلکه مصنوعی تمام است این بقول منطقی
گر تمام این است هرگز نیست او را کاستی.ناصرخسرو.ترا من همی راستی داده ام
تو از من همی کاستی جسته ای.ناصرخسرو.بر زمین چون پادشا گشتی گرفتی کاستی
بر فلک چون بدر گردد کاستی گیرد قمر.امیرمعزی.ماه ندیده کاستی سرو کشیده راستی
دلبرمن براستی راست چنان آمده ست.سوزنی.از کجی افتی به کم و کاستی
وز غم رستی تو اگر راستی.نظامی.|| خسارت. ضرر. زیان. || حیله. کژی. || کاستی ماه،امحاق.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] تقلب، دروغ.
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
کم - خردی، نادانی.
جمله سازی با کاستی
نجستی به جز کژی و کاستی نکردی به بخشش درون راستی
تا نیابی در فنا کم کاستی در بقا هرگز نبینی راستی
نفرمود ما را جز از راستی که دیو آورد کژی و کاستی