چستی

لغت نامه دهخدا

چستی. [ چ ُ ] ( حامص ) مقابل سستی. ( آنندراج ). چالاکی و زبردستی و جلدی و تیزدستی و بیداری و سرعت. ( ناظم الاطباء ). چابکی و فرزی. زبری و زرنگی و هوشیاری. سبکی و سبکبالی. عارضَة. طَرثَخَة. طَرخَثَه. قَفَص. ( منتهی الارب ). خفت و سرعت:
چون گرانباران بسختی میروند
هم سبکباری و چستی خوشتر است.سعدی.دع التکاسل تغنم فقد جری مثل
که زاد راهروان چستی است و چالاکی.حافظ.در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی.حافظ.رجوع به چست شود.
|| مقابل فراخی. ( آنندراج ).تنگی و کم پهنایی. ( ناظم الاطباء ):
اگر خانه فراخ و گر بچستی است
بچار ارکانش بنیاد درستی است.امیرخسرو ( از آنندراج ).رجوع به چست شود.

فرهنگ معین

( چُ ) (حامص. ) چابکی، چالاکی.

فرهنگ عمید

چابکی، چالاکی.

فرهنگ فارسی

چابکی جالاکی.
مقابل سستی. سبکی و سبکبالی خفت و سرعت.

ویکی واژه

چابکی، چالاکی.

جمله سازی با چستی

💡 به چستی بزد نیزه را بر زمین هم از خاک بر جست بر روی زین

💡 باد چستی که بر آید سر عشاق ز دوش این هوا در سر آن سرو سرافراز بماند

💡 به مصر و روم هم سیمین خدانند ولی چستی و چالاکی ندانند

💡 دلم بربود شیرینی نگاری سرو سیمینی شگرفی چابکی چستی وفاداری به‌آیینی

💡 چون گرانباران به سختی می‌روند هم سبکباری و چستی خوشتر است

💡 دل ببرد از دست ما و گفتمش بیش ازین چستی و عیاری مکن