پیشین

اصطلاح پیشین به عنوان ترجمه‌ای از تمایز ارسطویی میان شرط و مشروط به کار می‌رفت. این واژه در قرن شانزدهم میلادی به زبان فنی آلمانی وارد شد. در فلسفه جدیدتر، این اصطلاح به ویژگی‌های معرفت‌شناختی قضاوت‌ها اشاره دارد، قضاوت‌های پیشینی می‌توانند بدون اتکا به تجربیات انجام شوند؛ این قضاوت‌ها یا شرایط لازم برای تجربه را تشکیل می‌دهند یا از آن ناشی می‌شوند. در مقابل، قضاوت‌های پسینی قرار دارند. به طور کلی، تمامی قضاوت‌های تحلیلی به عنوان پیشینی شناخته می‌شوند. از اواسط قرن هفدهم میلادی و به ویژه از زمان امانوئل کانت، اصطلاحات پیشینی و پسینی در معنای قضاوت نظری به کار گرفته می‌شوند.

لغت نامه دهخدا

پیشین. ( اِخ ) ( دریای... ) در زابلستان بود. ( مزدیسنا ص 421 ).
پیشین. ( اِخ ) ( دشت... ) دشت بسیار وسیعی است در کاولستان که پهنای آن متجاوز از پنجاه هزار گز و درازی آن هشتاد هزار گز و دارای چراگاههای مرغوب است. قسمتی از رود لورا که از طرف جنوب غربی آن میگذرد بنام این دشت خوانده میشود و در بلوچستان بدریاچه ( یا باطلاق ) آب ایستاد میریزد. || نام قسمتی از رود لورا که از طرف جنوب غربی دشت پیشین میگذرد. ( مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 419 ).
پیشین.( اِخ ) مرکز دهستان پیشین بخش راسک شهرستان سراوان. واقع در42 هزارگزی جنوب خاوری راسک کنار مرز پاکستان. جلگه. گرمسیر، مالاریائی، دارای 4567 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات و خرما و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا فرعی است. گمرک و پاسگاه ژاندارمری دارد. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).
پیشین. ( اِخ ) پشنگ. نام قصبه ای کنار نهر سرخ آب. واقع در 166 هزارگزی جنوب شرقی قندهار و 55 هزارگزی شمال غربی کته به افغانستان، و مرکز ایالتی بهمین نام. || نام ایالتی در افغانستان محدود از جنوب به بلوچستان و از سه جانب دیگر به دیگر نواحی افغانستان دارای 9323 هزار گز مربع مساحت. ( ازقاموس الاعلام ترکی ). این ناحیه امروز جزء افغانستان است.
پیشین. ( ص نسبی ) منسوب به پیش. سابق. قبلی. اقدم. مقدم. سالف. سلف. قدیم. متقدم. گذشته: و چنین گویند که بشریعت توریة اندر و بدان شریعتهای پیشین، نماز دیگر فریضه تر بودی و گرامی تر... ( ترجمه طبری بلعمی ).

فرهنگ معین

۱ - (ص نسب. ) گذشته، قبلی. ۲ - کسی که در سال های گذشته می زیسته. ج. پیشینیان. ۳ - (ق. ) پیشتر، جلوتر. ۴ - اول، نخست. ۵ - نیمروز، ظهر.

فرهنگ فارسی

سابق، گذشته، دیرین، قبل، به پیشی، پیشی
( صفت ) ۱- سابق قبلی مقدم قدیم مقابل پسین تازه جدید موخر: و تقدیر ایزد چنان بود که شریعت پیشین مسنوخ شود و شریعت تازه پدید آید: شکن زین نشان در جهان کس ندید نه از کار دانان پیشین شنید. ( شا. بخ ۱۷۹۶:۶ ) یا ایام پیشین. روزهای گذشته. یا روز گذشته. روز گذشته: تا روز دیگر بهمان وقت دیدم باز آمد و بهمان ترتیب که روز پیشین تقدیم نموده بود طهارت و نماز بجای آورد. یا دانش ( علم ) پیشین. علم اولی حکمت الهی:علم نظری سه گونه است: یکی را علم برین خوانند و علم پیشین و علم آنچه سپس طبیعت است خوانند. ۲- شخصی که در قدیم بوده آنکه در گذشته میزیسته. جمع: پیشینیان. ۳- اول نخست نخستین: چون زلیخا یوسف را بخود دعوت کرد پیشین برخاست و آن بت را که بخدایی میداشت روی بپوشید ۴.- پیشتر جلوتر: پیغامبر پیشدستی میکرد از غایبت تواضع و سلام میداد و اگر تقدیر اسلام پیشین ندادی هم متواضع او بودی. دگرره بود پیشین رفته شاپور به پیش آهنگ آن بکران چون حور. ( نظامی ) ۵ - ( اسم ) آنچه پیش از دخول در کار بتعارف دهند: وعده هاشان کرد و هم پیشین بداد بردکان اسبان و نقد و جنس و زاد. ( مثنوی ) ۵- ظهر نمیروز مقابل پسین: چو برخیزد زخواب بامدادی ز من خواهد حریر استاد بادی. چو باشد روز را هنگام پیشین زمن حواهد پرند و بهمن چین. ( ویس و رامین ) یا نماز پیشین. نماز ظهر: پس این نماز پنجگانه همه دور کعت بودند آنگه دیگر باره در نماز پیشین و دیگر ( و ) شام و خفتن بیفزودند. ۶- ثنایا: یکی را بگفتم ز صاحبدلان که دندان پیشین ندارد فلان... ( سعدی ) یا خواب پیشین. خواب پیش از نیمروز: ز سنت نبینی از ایشان اثر مگرخواب پیشین ونان سحر. ( بوستان ) یا سرای پیشین. بیرونی: و در دهلیز سرای پیشین عدنانی بنشست. یا صبح پیشین. صبح کاذب. یا صف پیشین. صف مقدم رد. جلو: صف پیشین شیعیان حیدرند جز که شیعت دیگران صف النعال. ( ناصرخسرو )
دهی جزئ دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر

جملاتی از کلمه پیشین

ارجو که باز بنده شود پیشم آن بی‌وفا زمانهٔ پیشینم
تو ای که محو سخن گستران پیشینی مباش منکر غالب که در زمانه تست
سپه را به آیین پیشینه روز برآراست سالار گیتی فروز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم