پرواز کردن

لغت نامه دهخدا

پرواز کردن. [ پ َرْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پریدن. طیران:
بهوا درنگر که لشکر برف
چون کنند اندرو همی پرواز
راست همچون کبوتران سفید
راه گم کردگان ز هیبت باز.آغاجی.برآمد ابر پیریت از بناگوش
مکن پرواز گرد رود و بگماز.کسائی.صواب آن است که در اوج هوا پرواز کنی. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) پریدن تطییر پرواز زدن پرواز گرفتن بپرواز رسیدن بپرواز بر شدن.

ویکی واژه

volare

جمله سازی با پرواز کردن

💡 دو صیدافکن به یک جا باز خوردند به صید یکدگر پرواز کردند

💡 به یک پرواز کردن در قفس انداختم خود را بحمدالله که فارغ‌بالم از بیجا پریدن‌ها

💡 همچو مرغ بیضه از پرواز کردن مانده ام بی پر و بالی گرفتار وطن دارد مرا

💡 مرغ آزادم ز من پرواز کردن رفته است خواب راحت زیر دیوار قفس باشد مرا

💡 به اوج لامکان پرواز کردن از که می آید؟ نگردد گر تپیدنهای دل بال و پر عاشق

💡 و چون از بیضهٔ هستی خود بکلّی خلاص یابد این نغمت سراید که: «انسلخت من جلدی کما تنسلخ الحیّهٔ من جلدها فاذا انا هو.» و چون در فضای هوای هویّت پرواز کردن گیرد این ترنم کند که: «ما فی الوجود سوی الله» و چون در نشیمن وحدت مقر سازد این ورد پردازد که: «فاعلم أنه لا اله الا الله.»

پاداش یعنی چه؟
پاداش یعنی چه؟
سرانجام یعنی چه؟
سرانجام یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز