پران

کلمه «پران» در متون کهن فارسی به معنای «پرنده» یا «آنچه که می‌پرد» آمده است و در واقع اشاره به موجودی دارد که توانایی پرواز دارد. این واژه غالباً برای توصیف پرندگانی مانند عقاب، شاهین، یا سایر موجودات پرنده به کار رفته است و حالت حرکت آن‌ها یعنی «در حال پریدن» را نیز نشان می‌دهد.

این واژه علاوه بر معنای اصلی خود، در ترکیباتی مانند «مگس پران» یا «تک پران» به کار رفته و صفتی است که بر قابلیت پرواز یا حرکت سریع و سبک اشاره می‌کند. در اشعار حماسی و کلاسیک، این واژه اغلب برای ایجاد تصویر ذهنی از سرعت، سبکی و رهایی موجودات یا اشیاء به کار رفته است، مانند «پرّان عقاب» در شاهنامه فردوسی.

استفاده از «پران» در متون کهن نشان‌دهنده توجه زبان فارسی به ویژگی‌های طبیعی و پروازی موجودات است. این کلمه هم جنبه واقعی (پرنده در حال پریدن) دارد و هم جنبه تصویری و استعاری (سرعت، قدرت، رهایی)، و بنابراین در شعر و نثر کلاسیک جایگاه ویژه‌ای دارد، که آن را از واژگان معمولی متمایز می‌کند.

لغت نامه دهخدا

پران. [ پ َ ] ( نف ) پرنده. در حال پریدن ( طایر ). و در کلمات مگس پران، تک پران و نظایر آنها رجوع به رده و ردیف خود و رجوع به پرّان شود.
پران. [ پ َرْ را ] ( نف ) هر چیز که پرد. در حال پریدن. پرنده:
چنان دید گودرز یک شب بخواب
که ابری برآمد از ایران پرآب
بر آن ابر پرّان خجسته سروش
بگودرز گفتا که بگشای گوش.فردوسی.ز شاهین و از باز و پرّان عقاب
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب
همه برگزیدند فرمان اوی
چو خورشید روشن شدی جان اوی.فردوسی.پی پشه تا پرّ پرّان عقاب
بخشکی چو پیل و نهنگ اندر آب
ز پیمان و فرمان او نگذرد
دم خویش بی رای او [ خدا ] نشمرد.فردوسی.رها نیست از مرگ پرّان عقاب
چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب.فردوسی.دگر ره برانگیخت گلگون ز جای
شد آن باره زیرش چو پرّان همای.فردوسی.نهان شدبگرد اندرون آفتاب
پر از خاک شد چشم پرّان عقاب.فردوسی.فرود آرد از ابر پرّان عقاب
نتابد بتندی برو آفتاب.فردوسی.برینسان بیامد بنزدیک مرو
نپرّد بدانگونه پران تذرو.فردوسی.برانگیخت آن بارکش را ز جای
تو گفتی شد آن اسب پرّان همای.فردوسی.زبازوش پیکان چو پرّان شدی
همه در دل سنگ و سندان شدی.فردوسی.کنون گر تو پرّان شوی چون عقاب
وگر برتر آری سر از آفتاب
نبینی همی شاه را جز به روم
که اکنون کهن شدبدان مرز و بوم.فردوسی.بباغ اندرون مرغ پرّان ز جای
نشیند بر آن شاخ کآیدش رای.اسدی.رسن در گردن یوزان طمع کرد
طمع بسته ست پای باز پرّان.ناصرخسرو.و هندوان [ اسپ را ] تخت پرّان خوانده اند. ( نوروزنامه ).
پرّان خدنگ او به گه حرب و گاه صید
از خون چنان شود که ندانی ز چندنش.سوزنی.تیرها پرّان کمان پنهان و غیب
بر جوانی میرسد صد تیر شیب.مولوی. || نامه پرّان ( ؟ ):
از درِ سیّد [ پیغامبر ] سوی گبران رسید
نامه پرّان و بَریدِ روان.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 347 ).

فرهنگ عمید

۱. = پراندن
۲. پراننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سنگ پران، کبوترپران، مگس پران.
۱. پرنده، آنچه بپرد: رها نیست از مرگ پرّان عقاب / چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب (فردوسی: ۸/۱۰۷ ).
۲. (قید ) در حال پریدن.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- هر چیز که می پرد پرنده. ۲- در حال پریدن.

فرهنگستان زبان و ادب

[موسیقی] ← کمانه کشی پرّان

دانشنامه عمومی

پران (بازیگر). پران کریشاند سیکند ( ۱۲ فوریه ۱۹۲۰ – ۱۲ ژوئیه ۲۰۱۳ ) که با نام پران شناخته می شد بازیگر هندی برنده چندین بار جایزه جوایز فیلم فیر بود وی بیشتر در نقش های منفی در بین سال های ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ در بالیوود حضور داشت. در بین سال های ۱۹۴۰ - ۴۷ وی نقش های مثبت، در بین سال های ۱۹۴۲ - ۱۹۹۱ بیشتر نقش های منفی و بین ۱۹۴۸ - ۲۰۰۷ نیز نقش های متوسط را بازی می کرد. در مجموعه وی نزدیک به ۳۵۰ فیلم بازی کرد. 
از فیلم هایی که وی در آن نقش داشته است می توان به دختری از ماه اشاره کرد. 

جمله سازی با پران

نیست مسلم مرا، بی کلهت سروری مرغ گلی کی شود بی دم عیسی پران
بوی آن دلبر چو پران می‌شود آن زبانها جمله حیران می‌شود
پراندند بهر چه ناخن به چوبش؟ اگر نیست نقدش مزور شکوفه
گر بپرانیم تیر آن نه ز ماست ما کمان و تیراندازش خداست
خدنگش را گر آن مانع نگشتی ز صندوق فلک پران گذشتی