نعت در زبان فارسی به معنای ستایش و مدح است و به عنوان مقدمهای بر هر اثر ادبی، چه نظم و چه نثر، پس از ذکر نام خداوند، به ستایش پیامبر اسلام (ص) اختصاص دارد. شاعران معاصر آن حضرت، از جمله کعب بن زُهیر، از نخستین افرادی بودند که به نعت پیامبر (ص) پرداختند. پس از آن، بسیاری از شاعران و نویسندگان، پس از یاد خدا و ستایش پیامبر اسلام (ص)، به متن اصلی آثار خود پرداختهاند. این کلمه در شعر فارسی به شکل خاصی سروده نمیشود، اما بیشتر در قالبهای مثنوی، قطعه و قصیده رواج دارد.
نعت
لغت نامه دهخدا
روی ترکان را تا وصف به لاله ست و به گل
زلف خوبان را تا نعت به قیر و ساج است.مسعودسعد.صفت و نعت او به نزد خرد
همه آلاء و کبریا باشد.مسعودسعد.جاوید همی باش به این نعت و به این وصف
پاکیزه به اخلاق و پسندیده به افعال.معزی ( آنندراج ).وصفش همه تنزیه ز پیوند و ز فرزند
نعتش همه تقدیس ز امثال و ز اقران.معزی ( آنندراج ).خار و گل دارند نعت عنف و وصف لطف تو
تا ولی را بوی بخشی و عدو را دل خلی.سوزنی.نقیب از پیش رفت و هر سو دوید
که مردی بدین نعت و صورت که دید.سعدی.تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی.سعدی.کسی را که نام آمد اندر میان
به نیکوترین نام و نعتش بخوان.سعدی. || ستایش. تعریف. تحسین. مدح و ثنا. ( ناظم الاطباء ):
چون به در مصطفی نایب حسان توئی
فرض بود نعت او حرز امم ساختن.خاقانی.لاجرم از عشق نعت و ز شعف مدح تو
زآتش خاطر مراست شعر چو آب روان.خاقانی.چون شود از نعت تو این لب من درفشان
چون شود از مدح تو خاطر من زرنثار.خاقانی.|| ستایش و ثنای رسول اﷲ. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رجوع به معنی قبلی شود. || تابعی که دلالت بر معنایی در متبوع خود کند، و در اعراب و تذکیر و تأنیث و افراد و تثنیه و جمع و تعریف و تنکیر تابع متبوع است. رجوع به صفت و تابع شود. || به معنی صیغه اسم فاعل و اسم مفعول و صیغه صفت مشبهه است. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). رجوع به صفت شود. || ( ص ) اسب نیکوپیشی گیرنده اسبان را.( از منتهی الارب ). فرس عتیق سباق. ( اقرب الموارد ): فرس نعت؛ بلیغ فی العتق. ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || جید و خوب از هر چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ): شی نعت؛ جید بالغ. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) تعریف و وصف کردن. ( غیاث اللغات ). صفت کردن کسی را. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). وصف کردن چیزی را به خوبی که در وی باشد و در چیز قبیح استعمال نمی گردد بر خلاف وصف که در حسن و قبح هر دو استعمال می شود. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). وصف کردن چیزی را بدانچه در اوست و مبالغه کردن در وصف. ( از متن اللغة ). نشان دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). وصف. شناسانیدن. توصیف. تعریف. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ستایش.
۳. وصف کردن کسی یا چیزی به نیکی.
فرهنگ فارسی
۱- (مصدر ) وصف کردن (مخصوصا توصیف نیکو ) ۲ - ( اسم ) وصف. ۳ - ( اسم ) صفت خصلت (بیشتر در مورد خدا و رسول ص استعمال شود ) جمع: نعوت: نه هر عبارت که در نعت او ایراد کنند...اگر ثبوتی باشد از شائبه تشبیه معرا در تصور نیاید. ۴ - مبین نسبت است.
جملاتی از کلمه نعت
تختهٔ کارگاه صنعت اوست گر سواد مه و بیاض خورست
به هر جایش از صنعت نقشبندان دمیده ست گلها چه احمر چه اصغر
مدام حال من از روز پیش خوشتر باد ز فیض نعت نبی یا محول الاحوال