منوال

لغت نامه دهخدا

منوال. [ م ِن ْ ] ( ع اِ ) نورد. ( دهار ). بروک جولاهه. ج، مناویل. ( مهذب الأسماء ). نورد بافنده و آن چوبی باشد مدور. ( منتهی الارب ). چوبی باشد که جولاهگان هر قدر جامه بافته میشود بر آن پیچند. ( آنندراج ). نورد جولاهگان و نورد. یقال: هم علی منوال واحد؛ ایشان بر یک نوردند در خوی و جز آن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || جولاه. ( ناظم الاطباء ). خودجولاه را نیز گویند. ( از اقرب الموارد ). || سزاواری. یقال: منوالک ان تفعل کذا؛ ای ینبغی لک وحقک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الأطباء ). || وجه. نسق. اسلوب. ( اقرب الموارد ). طرز. طور. طریقه و دستور و ترتیب نهاد و خوی. ( ناظم الاطباء ). لاادری علی ان منوال هو؛ ای علی ای وجه هو. افعل علی هذا المنوال؛ یعنی بر این روش و اسلوب. ( از اقرب الموارد ): هر طایفه بر حسب معتقد خود تقریر کردند هم برآن منوال بی تغییر و تصرف در قلم آورد. ( رشیدی ). گرگ نیز هم بر این منوال فصلی بگفت. ( کلیله و دمنه ).
کسوت عدل ملک با کسوت عدل عمر
در طراز دادورزی بر یکی منوال باشد.سوزنی.سنگ و تیر بر منوال تگرگ بر ایشان ریزان کردند. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به منواع شود. || قماش و بافتگی. || نوردیدگی.( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - روش، طریقه. ۲ - دستگاه بافندگی جولاه. ج. مناویل.

فرهنگ عمید

۱. اسلوب، روش.
۲. [قدیمی] نورد، دستگاه بافندگی.

فرهنگ فارسی

اسلوب، روش، نوردودستگاه بافندگی جولاه، مناویل جمع
( اسم ) ۱ - دستگاه بافندگی جولاهه نورد بافنده چوبی است مدور و طولانی بشکل استوانه که هر قدر پارچه بافته شود بر آن پیچند. ۲ - روش اسلوب شیوه

ویکی واژه

روش، طریقه.
دستگاه بافندگی جولاه.
مناویل.

جمله سازی با منوال

💡 ولی نه تنها به تو بر این منوال رفت به من هم ایام صوم ماهی چون سال رفت

💡 هر چند زمانه مجمع جهال ست در جهل نه حالشان به یک منوال ست

💡 از این قضیه بسر رفت مدت سی سال که بود حال درخت آن زمان بدین منوال

💡 سموم قهر تو گر سوی بحر و کان گذرد کسی نیاید از ایشان مگر برین منوال

💡 همیشه تا بود این حال دور گردون را که نیست ماضی و مستقبلش به یک منوال

چوسی یعنی چه؟
چوسی یعنی چه؟
انس یعنی چه؟
انس یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز