در لغتنامههای کهن عربی، واژهٔ منهل بهصورت مصدری به معنای بازگشت به ریشهٔ نَهَل تعریف شده است. این واژه در قالب اسم، به معنای آبشخور، محل نوشیدن آب و نیز نخستین جرعهای است که از آب نوشیده میشود. بهطور مشخص، به مکانی گفته میشود که انسانها یا چهارپایان برای نوشیدن آب به آنجا رجوع میکنند. در متون تاریخی و لغوی، از مَنْهَل بهعنوان چشمهای در دل چراگاهها یا صحرا یاد شده که رمهها پس از چرا به سوی آن بازگردانده میشوند تا سیراب شوند. این معنا از ریشهٔ نَهَل بهمعنای سیراب شدن اخذ گردیده است. جمع این کلمه بهصورت مَناهِل به کار میرود و در ادبیات کهن، گاه بهجای واژگانی چون مَشْرَب، مَشْرَع، آبخور، شَریعَه و مَوْرِد قرار میگیرد. بهطور خلاصه، منهل در زبان فصیح و ادبی، مفهومی فراتر از یک چشمهٔ ساده دارد و اشاره به محلّ تجمّع و زندگانی دارد که حیات انسان و دام بدان وابسته است. این کلمه بار فرهنگی و تمدنی عمیقی دارد و نماد منبع آب و مایهٔ حیات در مناطق خشک و بیابانی بهشمار میآید.
منهل
لغت نامه دهخدا
منهل. [ م َ هََ ] ( ع اِ ) آبخور و نخست آبخوردن و جای آب خوردن. یقال: منهل بنی فلان؛ ای مشربهم و موضع نهلهم. ( منتهی الارب ). آبشخور و جائی که در آن آب خورند و گویند چشمه ای آب که شتران را از چراگاهها بدانجا بازگردانند. ج، مَناهِل. ( از اقرب الموارد ). جای آب خوردن. ( دهار ). آبشخور. ج، مناهل. ( مهذب الأسماء ). چشمه در چراگاه و صحرا که مردم و بهائم از آن آب نوشند و این مأخوذ از نهل است که به معنی سیراب شدن باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). مشرب. مشرع. آبخور. آبشخور. شریعة. ورد. مورد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). آبخور و چشمه ای در چراگاه که شتران از آن آب می خورند، و هر جایی که در آن آبخور باشد. ج، مناهل. ( ناظم الاطباء ):
راغها را کمال نعمت حق
بسته در سبزه دامن منهل.ابوالفرج رونی.شیر با آهو از یک منهل آب میخورد و کبک با شاهین در یک مرقد خواب می کند. ( عقدالعلی ). از منبع عدل و منهل فضل او زلال نوال چشند. ( سندبادنامه ص 6 ).
پرتو شیخ آمد و منهل ز شیخ
قبض و شادی نز مریدان بل ز شیخ.مولوی.|| منزل یا منزل دشت. ( منتهی الارب ). منزل و جایی در بیابان که دارای آب باشد و مسافرین در آن منزل میکنند. ( ناظم الاطباء ).به منازل دشت ها و بیابانهایی اطلاق می گردد که بر کنار راه مسافران قرار دارد و در آنها آب یافت میشود. ( از اقرب الموارد ).
منهل. [ م ِ هََ ] ( ع اِ ) گور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گور و قبر. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) مرد بینهایت در سخاوت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به منهال شود.
منهل. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) خداوند شتران نخست آب خورده. || خشمناک. ( آنندراج ). آنکه خشمناک میگردد و خشم میکند. || آنکه می آشامد. || آنکه شتران را سیراب میکند. ( ناظم الاطباء ).
منهل. [ م ُ هََ ل ل ] ( ع ص ) باران سخت ریزان. ( آنندراج ). باران سخت ریخته شده. || اشک روان گشته. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. چشمه ای که مردم از آن آب بخورند.
فرهنگ فارسی
( اسم ) جای نوشیدن آب آبخور آبشخور جمع: مناهل.
باران سخت ریزان باران سخت ریخته شده
ویکی واژه
مناهل.
جمله سازی با منهل
بصحن بادیه بر کاسه های سر بودی کنون ز فرش پر مرتع آمد و منهل
مسند و مرقدش بر از افلاک مشرب و منهلش ز عالم پاک