کلمه مقتضی در زبان فارسی به معنای مناسب یا ضروری به کار میرود و در جملات مختلف میتوان از آن استفاده کرد. این واژه نشاندهنده نیاز یا تناسب یک چیز با شرایط و موقعیت خاص است. به عنوان مثال، هنگامی که میگوییم اقدام مقتضی باید انجام شود، به این معنا است که باید اقداماتی که با شرایط فعلی سازگار و لازم است، صورت گیرد. این واژه در متون ادبی و محاورهای به وفور یافت میشود و به توصیف وضعیتها و رفتارهایی که باید با شرایط موجود هماهنگ باشند، کمک میکند. به طور کلی، مقتضی به ما یادآوری میکند که هر اقدام یا تصمیمی باید با توجه به وضعیت و نیازهای خاص آن موقعیت اتخاذ شود.
مقتضی
لغت نامه دهخدا
مقتضی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) تقاضاکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). تقاضاکننده و درخواست کننده و طلب کننده و برآورنده. ( ناظم الاطباء ). اقتضا کننده. ایجاب کننده: و چون وقت مقتضی آن بود هرآینه برحسب زمان برزفان آمد. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 122 ). چون عنایت وهاب بی ضنت عز شانه مقتضی آن بود که خاقان منصور را... بر تخت سلطنت بنشاند... ( حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 116 ). طریقه حزم مقتضی آن است که بعد از اجتماع سپاه... این عزیمت امضا یابد. ( حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 525 ). || سبب. موجب. باعث:
گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست
چیست آن کاین خشم و غم را مقتضی است.مولوی.ضوء جان آمد نماید مستضی
لازم و ملزوم و نافی مقتضی.مولوی.آنچه را اقدامش مقتضی مزید بیماری او باشد پرهیز باید کرد. ( اوصاف الاشراف ص 28 ). اول چیزی از تأدیب آن بود که او را از مخالطت اضداد که مجالست و ملاعبت ایشان مقتضی افسادطبع او بود نگاه دارند. ( اخلاق ناصری ). پس نگاه کند که تا حال میل او به لذات و شهوات چگونه است چه شدت انبعاث بر آن مقتضی تقاعد بود از رعایت حقوق اخوان. ( اخلاق ناصری ). || شایسته. درخور. مناسب: اقدام مقتضی به عمل آمد. دکتر خیام پور نویسد: در امثال عبارت «پاسخ مقتضی داده شود»، به فتح ضاد [ م ُ ت َ ضا ] یعنی اسم مفعول است، ولی معمولاً به کسر ضاد [ م ُ ت َ ] یعنی به صیغه اسم فاعل خوانند. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز ). || در اصطلاح نحویان، آنچه موجب گردد که کلمه صلاحیت اعراب پیدا کند و مقتضی [ م ُ ت َ ضا ] به صیغه اسم مفعول اعراب را گویند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین مأخذ شود. || در فلسفه گاه به معنای علت و مرادف با آن به کار برده شده است و گاه به معنای امری است که نزدیک به شرط است ولکن اکثر همان معنای علت را از آن می خواهند. ( فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ).
فرهنگ معین
(مُ تَ ) [ ع. ] ۱ - (اِفا. ) اقتضاکننده، تقاضاکننده. ۲ - شایسته، درخور. ۳ - مطابق، موافق. ۴ - سبب، موجب.
فرهنگ عمید
۲. تقاضا کننده، خواهان.
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) اقتضائ کننده. ۲ - خواهش کننده. ۳ - شایسته در خور: [ اقدام مقتضی بعمل آورند. ] توضیح در امثال عبارت [ پاسخ مقتضی داده شود ] بفتح ضاد - یعنی اسم مفعول است - ولی معمولا بکسر ضاد - یعنی بصیغه اسم فاعل - خوانند ( دکتر خیام پور. نداب ۳ - ۲ ص ۴ ) ۹۹ - مطابق موافق. ۵ - حاجت ضرورت ۶ - سبب موجب: [ آنچه را اقدامش مقتضی مزید بیماری او باشد پرهیز باید کرد. ] ( اوصاف الاشراف. ۷ ) ۲۸ - الف - علت. ب - امریست که نزدیک بشرط است
تقاضا کرده شده یا وام خواسته
دانشنامه اسلامی
مقتضی، یعنی امری که در صورت وجود شرط و عدم مانع، وجود معلول را افاضه می نماید؛ به این بیان که گاهی پیدایش معلول از علت، بر وجود حالت و کیفیت خاصی (وجود شرط و عدم مانع) متوقف است؛ در این صورت، ذات علت را مقتضی گویند.برخی در تعریف آن گفته اند: هرگاه مقدمه چنان بود که در صورت عدم وجودمانع، ذی المقدمه بر آن مترتب گردد، آن را مقتضی گویند، مثل: وجود نفت و کبریت و هیزم، که چون به هم برسند، احتراق حاصل می شود، التبه اگر باد شدید یا تری هیزم در بین نباشد.
نکته اول
مقتضی در سلسله علل یک شیء قرار دارد؛ بر خلاف معد که فقط شرایط تاثیرگذاری علت تامه را آماده می کند.
نکته دوم
در فلسفه، سبب گاهی به معنای مقتضی و گاهی به معنای علت به کار می رود.
ویکی واژه
اقتضاکننده، تقاضاکننده.
در فارسی لازم، لازمه، شایسته، درخور.
مطابق، مواف.
سبب، موجب.
اقتضا شده.
تقاضا شده، درخواست شده.
جمله سازی با مقتضی
همه اقوال قضا متفق حکم تو شد همه افعال قدر مقتضی رای تو باد